part ❸❾🦭👩🦯
وئول بلند شد و اومد پیشم
وئول « جناب مین بااجازه همسرتون رو قرض میگیرم باید بریم شرکت کار داریم
یونگی « کار؟ رئیس دو تا شرکت اینجان دقیقا چه کاری؟
وئول « خب.... جلیسای عزیز طراحی های بورام رو به فنا داده... باید بریم درستش کنیم
بورام « چیییییی؟؟؟؟؟؟ من دو هفته برای اون چهار تا طرح وقت گذاشته بودم
وئول « خب الان ترکیده
بورام « بدون توجه به چهره متعجب یونگی و جیهوپ با سرعت جت رفتم توی اتاقم و کمد لباسم رو باز کردم... یه تیپ لش مشکی زدم و بعد از گذاشتن کلاهم روی سرم اومدم پایین... داشتم میرفتم بیرون که...
جیهوپ « هوی هوی کجا؟
بورام « جیهوپ اون طراحی های کوفتی رو اخر هفته باید ارائه بدیم!
یونگی « وقت میگیریم! لازم نیست به خودت فشار بیاری.... جفتتون صبر کنید لباسمون رو عوض کنیم بیایم
بورام « اخه
یونگی « بورام!
بورام « کلافه رفتم توی محوطه و نشستم روی تاب توی محوطه... تا آخر هفته چهار روز بیشتر وقت نداشتیم و حتی اگه تمام شبانه روز طراحی میکردم به جلسه و رونمایی آخر هفته نمیرسید... با اومدن یونگی و جیهوپ و وئول بلند شدم و رفتم پیششون
جیهوپ « درستش میکنیم... پس نگران نباش
بورام « نمیشه برادر من... نمیشه...
یونگی « وقت برای حرف زدن زیاده! فعلا بریم شرکت... دست بورام رو گرفتم سوار ماشین شدیم.... میدونستم اگه اونو به حال خودش میزاشتیم از خودش میگذشت تا طراحی ها رو به موقع تحویل بده... پس گفتم « بورام.... فکر اینکه شب توی شرکت بمونی رو از سرت بیرون کن... استراحت برای تو واجبه
بورام « تو هم فقط ساز مخالف بزن
یونگی « جرعت داری سرپیچی کنی؟
بورام « میدونی که چقدر لجبازم
یونگی « منم بلدم چطور گربه های لجباز رو رام کنم
بورام « با حرفی که زد کلاهم رو روی چشمم کشیدم و توی صندلیم فرو رفتم.... یقینا رفتن روی مخ یونگی لذت بخش ترین کار دنیا بود اما.... اگه اون روی سگش رو بالا میوردم اوضاع خراب میشد... پس چیزی نگفتم تا اینکه به شرکت رسیدیم
_با ورودشون به شرکت همه بلند شدن و تعظیم کردن... برای جیهوپ و یونگی این یه اتفاق طبیعی و پیش پا اوفتاده بود اما وجود یه نفر توی سالن باعث تعجب چهار نفرشون شد! دشمن همیشگی جیهوپ و یونگی و رئیس شرکت رقیب کیم سو هیون! پسر مغرور و سردی که توی چشماش چیزی جز سرما و شرارت دیده نمیشد!
وئول « ا.. این اینجا چی میخواد؟
هیون « اوه چه عجب رأسای شرکت تشریف اوردن!
یونگی « فرمایش؟ یقینا برای دید و بازدید نیومدی اینجا!
هیون « یونگیا این طرز برخورد با یه مهمون نیستا
جیهوپ « شاید بقیه ندونن اما خودت خوب میدونی که بین ما چیزی جز تنفر و دشمنی نیست... پس کارت رو بگو و برو... خوش ندارم توی هوایی نفس بکشم که تو اونجایی
اهم اسلاید اخر شخصیت هیون 👩🦯🤝
وئول « جناب مین بااجازه همسرتون رو قرض میگیرم باید بریم شرکت کار داریم
یونگی « کار؟ رئیس دو تا شرکت اینجان دقیقا چه کاری؟
وئول « خب.... جلیسای عزیز طراحی های بورام رو به فنا داده... باید بریم درستش کنیم
بورام « چیییییی؟؟؟؟؟؟ من دو هفته برای اون چهار تا طرح وقت گذاشته بودم
وئول « خب الان ترکیده
بورام « بدون توجه به چهره متعجب یونگی و جیهوپ با سرعت جت رفتم توی اتاقم و کمد لباسم رو باز کردم... یه تیپ لش مشکی زدم و بعد از گذاشتن کلاهم روی سرم اومدم پایین... داشتم میرفتم بیرون که...
جیهوپ « هوی هوی کجا؟
بورام « جیهوپ اون طراحی های کوفتی رو اخر هفته باید ارائه بدیم!
یونگی « وقت میگیریم! لازم نیست به خودت فشار بیاری.... جفتتون صبر کنید لباسمون رو عوض کنیم بیایم
بورام « اخه
یونگی « بورام!
بورام « کلافه رفتم توی محوطه و نشستم روی تاب توی محوطه... تا آخر هفته چهار روز بیشتر وقت نداشتیم و حتی اگه تمام شبانه روز طراحی میکردم به جلسه و رونمایی آخر هفته نمیرسید... با اومدن یونگی و جیهوپ و وئول بلند شدم و رفتم پیششون
جیهوپ « درستش میکنیم... پس نگران نباش
بورام « نمیشه برادر من... نمیشه...
یونگی « وقت برای حرف زدن زیاده! فعلا بریم شرکت... دست بورام رو گرفتم سوار ماشین شدیم.... میدونستم اگه اونو به حال خودش میزاشتیم از خودش میگذشت تا طراحی ها رو به موقع تحویل بده... پس گفتم « بورام.... فکر اینکه شب توی شرکت بمونی رو از سرت بیرون کن... استراحت برای تو واجبه
بورام « تو هم فقط ساز مخالف بزن
یونگی « جرعت داری سرپیچی کنی؟
بورام « میدونی که چقدر لجبازم
یونگی « منم بلدم چطور گربه های لجباز رو رام کنم
بورام « با حرفی که زد کلاهم رو روی چشمم کشیدم و توی صندلیم فرو رفتم.... یقینا رفتن روی مخ یونگی لذت بخش ترین کار دنیا بود اما.... اگه اون روی سگش رو بالا میوردم اوضاع خراب میشد... پس چیزی نگفتم تا اینکه به شرکت رسیدیم
_با ورودشون به شرکت همه بلند شدن و تعظیم کردن... برای جیهوپ و یونگی این یه اتفاق طبیعی و پیش پا اوفتاده بود اما وجود یه نفر توی سالن باعث تعجب چهار نفرشون شد! دشمن همیشگی جیهوپ و یونگی و رئیس شرکت رقیب کیم سو هیون! پسر مغرور و سردی که توی چشماش چیزی جز سرما و شرارت دیده نمیشد!
وئول « ا.. این اینجا چی میخواد؟
هیون « اوه چه عجب رأسای شرکت تشریف اوردن!
یونگی « فرمایش؟ یقینا برای دید و بازدید نیومدی اینجا!
هیون « یونگیا این طرز برخورد با یه مهمون نیستا
جیهوپ « شاید بقیه ندونن اما خودت خوب میدونی که بین ما چیزی جز تنفر و دشمنی نیست... پس کارت رو بگو و برو... خوش ندارم توی هوایی نفس بکشم که تو اونجایی
اهم اسلاید اخر شخصیت هیون 👩🦯🤝
۲۱۲.۵k
۲۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.