pawn/پارت ۱۲۱
اسلایدها: جیسو، ا/ت
ا/ت افکارش رو کنار زد و به سمت خونه دوید... در زد... وقتی در به روش باز شد... با چهره ی دختری مواجه شد که براش آشنا نبود...
جیسو: سلام... بفرمایید داخل
ا/ت: سلام...
یوجین کجاس؟
جیسو: همین اتاق طبقه پایین
جیسو اشاره ای به سمت راست راهرو کرد و ا/ت بدون اینکه صبر کنه تا جمله ی اون تموم بشه به سمت اتاق رفت...
*************
در اتاق باز شد... تهیونگ به سمت در برگشت... با دیدن ا/ت از کنار تخت پاشد...
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام...
یوجین هم ا/ت رو دید...
یوجین: ماما... اومدی!...
ا/ت به سمت یوجین رفت و اون رو بغل کرد... و بوسیدش...
دستشو روی پیشونیش زد تا تبش رو بسنجه... و گفت: خوبه... زیادم تب نداری...
به تهیونگ نگاه کرد و گفت: جوشونده رو بهش دادین؟
تهیونگ: بله... چیز دیگه لازمه؟
ا/ت با لحن سرد و بدون نگاه به صورت تهیونگ گفت: آب سرد و دستمال تمیز بیار...
تهیونگ هم از اونجا که نگران یوجین شده بود به لحن ا/ت اهمیتی نداد و به چیزی که گفت گوش کرد... پاشد و از اتاق بیرون رفت...
ا/ت عصبانی بود... ولی جلوی یوجین چیزی نگفت... تهیونگ که بیرون رفت دوباره یوجین رو محکم بغل کرد و گفت: دختر خشگلم... من پیشت نبودم بازیگوشی کردی!... سرما خوردی!
یوجین: مامی... حواسم نبود... افتادم توی آب
ا/ت: عیب نداره عشق من... تو یه لحظه بشین من زود برمیگردم
یوجین: باشه...
ا/ت پاشد و از اتاق بیرون رفت... جلوی در آشپزخونه با تهیونگ مواجه شد که با کاسه ی آب سرد و حوله توی دستش به سمت اتاق میومد...
ا/ت جلوشو گرفت... جیسو هم همون لحظه از آشپزخونه بیرون اومد... ا/ت با اخم به چشمای تهیونگ زل زد...با حالت شاکیانه گفت: چرا مراقبش نبودی؟ تنها کنار دریا ولش کردی؟
تهیونگ خونسرد و با صدای آروم جواب داد: چرا فک میکنی ولش کردم؟
ا/ت: اگه پیشش بودی که نمیفتاد تو آب و مریض بشه... دخترم بی حال شده از تب
ا/ت با عصبانیت لبه ی کاسه ی پر از آب توی دست تهیونگ رو گرفت و میخواست از دستش بگیره... ولی تهیونگ رهاش نکرد... و گفت: دخترت؟
ا/ت:آره...دخترم... وقتی بهت گفتم شبو بهتره پیش خودم باشه برای همچین چیزی بود...
جیسو کنار ایستاده بود و به تهیونگ و ا/ت نگاه میکرد... دوتایی با خشم و جدیت به هم نگاه میکردن و حرف میزدن...
واضح بود که لحظاتی بعد قطعا دعواشون میشد... آروم به تهیونگ گفت:
تهیونگا... بهتره بس کنی...
تهیونگ انگار نشنید!... اخمشو بیشتر کرد و به ا/ت گفت: تو اگر نگرانش بودی نمیذاشتی پنج سال بدون پدر و خانواده بزرگ بشه... فک نمیکنم سرما خوردنش اندازه کار تو جرم سنگینی باشه!....
ا/ت درحالیکه دندوناشو از خشم روی هم فشار میداد گفت: برای چی باید بچمو پیش کسایی بزرگ میکردم که نمیخواستنش؟ الان برای من عاشق و دلسوز بچت شدی؟...
تهیونگ دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه... کاسه ی آب رو به تندی رها کرد و دستشو بالا آورد... که جیسو جلوشو گرفت و گفت: تهیونگ کافیه... یه بچه اینجاس... صداتونو بشنوه میترسه...
ا/ت با کاسه ی آب و حوله ی توی دستش بی توجه به اونا به اتاق یوجین برگشت... اونا رو جا گذاشت و رفت
تهیونگ دستشو پایین آورد... جیسو پرسید: میخواستی بزنیش؟...
تهیونگ: نه!
*ممنون میشم دوباره لایک کنید و کامنت بزارید
ا/ت افکارش رو کنار زد و به سمت خونه دوید... در زد... وقتی در به روش باز شد... با چهره ی دختری مواجه شد که براش آشنا نبود...
جیسو: سلام... بفرمایید داخل
ا/ت: سلام...
یوجین کجاس؟
جیسو: همین اتاق طبقه پایین
جیسو اشاره ای به سمت راست راهرو کرد و ا/ت بدون اینکه صبر کنه تا جمله ی اون تموم بشه به سمت اتاق رفت...
*************
در اتاق باز شد... تهیونگ به سمت در برگشت... با دیدن ا/ت از کنار تخت پاشد...
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام...
یوجین هم ا/ت رو دید...
یوجین: ماما... اومدی!...
ا/ت به سمت یوجین رفت و اون رو بغل کرد... و بوسیدش...
دستشو روی پیشونیش زد تا تبش رو بسنجه... و گفت: خوبه... زیادم تب نداری...
به تهیونگ نگاه کرد و گفت: جوشونده رو بهش دادین؟
تهیونگ: بله... چیز دیگه لازمه؟
ا/ت با لحن سرد و بدون نگاه به صورت تهیونگ گفت: آب سرد و دستمال تمیز بیار...
تهیونگ هم از اونجا که نگران یوجین شده بود به لحن ا/ت اهمیتی نداد و به چیزی که گفت گوش کرد... پاشد و از اتاق بیرون رفت...
ا/ت عصبانی بود... ولی جلوی یوجین چیزی نگفت... تهیونگ که بیرون رفت دوباره یوجین رو محکم بغل کرد و گفت: دختر خشگلم... من پیشت نبودم بازیگوشی کردی!... سرما خوردی!
یوجین: مامی... حواسم نبود... افتادم توی آب
ا/ت: عیب نداره عشق من... تو یه لحظه بشین من زود برمیگردم
یوجین: باشه...
ا/ت پاشد و از اتاق بیرون رفت... جلوی در آشپزخونه با تهیونگ مواجه شد که با کاسه ی آب سرد و حوله توی دستش به سمت اتاق میومد...
ا/ت جلوشو گرفت... جیسو هم همون لحظه از آشپزخونه بیرون اومد... ا/ت با اخم به چشمای تهیونگ زل زد...با حالت شاکیانه گفت: چرا مراقبش نبودی؟ تنها کنار دریا ولش کردی؟
تهیونگ خونسرد و با صدای آروم جواب داد: چرا فک میکنی ولش کردم؟
ا/ت: اگه پیشش بودی که نمیفتاد تو آب و مریض بشه... دخترم بی حال شده از تب
ا/ت با عصبانیت لبه ی کاسه ی پر از آب توی دست تهیونگ رو گرفت و میخواست از دستش بگیره... ولی تهیونگ رهاش نکرد... و گفت: دخترت؟
ا/ت:آره...دخترم... وقتی بهت گفتم شبو بهتره پیش خودم باشه برای همچین چیزی بود...
جیسو کنار ایستاده بود و به تهیونگ و ا/ت نگاه میکرد... دوتایی با خشم و جدیت به هم نگاه میکردن و حرف میزدن...
واضح بود که لحظاتی بعد قطعا دعواشون میشد... آروم به تهیونگ گفت:
تهیونگا... بهتره بس کنی...
تهیونگ انگار نشنید!... اخمشو بیشتر کرد و به ا/ت گفت: تو اگر نگرانش بودی نمیذاشتی پنج سال بدون پدر و خانواده بزرگ بشه... فک نمیکنم سرما خوردنش اندازه کار تو جرم سنگینی باشه!....
ا/ت درحالیکه دندوناشو از خشم روی هم فشار میداد گفت: برای چی باید بچمو پیش کسایی بزرگ میکردم که نمیخواستنش؟ الان برای من عاشق و دلسوز بچت شدی؟...
تهیونگ دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه... کاسه ی آب رو به تندی رها کرد و دستشو بالا آورد... که جیسو جلوشو گرفت و گفت: تهیونگ کافیه... یه بچه اینجاس... صداتونو بشنوه میترسه...
ا/ت با کاسه ی آب و حوله ی توی دستش بی توجه به اونا به اتاق یوجین برگشت... اونا رو جا گذاشت و رفت
تهیونگ دستشو پایین آورد... جیسو پرسید: میخواستی بزنیش؟...
تهیونگ: نه!
*ممنون میشم دوباره لایک کنید و کامنت بزارید
۲۹.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.