فیک تهیونگ(پارت۸)
یونهی: تو نمیتونی عاشقم باشی. اصلا چرا بهم اعتراف کردی؟ چرا میخوای موقع رفتن باری رو دوشم بزاری؟ چرا؟(با گریه)
تهیونگ: من...من فقط....
یونهی: اگه عاشقمی، برام یه کاری کن..
تهیونگ: چیکار؟
یونهی: فراموشم کن و دیگه عاشقم نباش...
*از دید تهیونگ*
عاشقش نباشم؟ چطور؟ چطور میتونم عاشقش نباشم اونم وقتی که قلبم رو هزار جور برد و پس نداد. چطور میتونم فراموشش کنم وقتی هر ساعت هر دقیقه و هر ثانیه فکرم پیش اونه...چطور؟
☆هشت ساعت بعد☆
همه جا در سکوت بود. از پنجره کوچیکی که در قسمتی از انباری بود میشد متوجه شد ساعت از نیمه شب گذشته... همه در افکارشون غرق بودن. چی میشد اگه با هم از اینجا ازاد می شدن و این اتفاق رو فراموش میکردن؟
با صدایی توجه ها به اون سمت رفت...
یونهی: بچه ها من یه فکری دارم....
*از دید ته سو*
ته سو: خب بگو ببینم چی فهمیدی؟
♤: دکتر جراح اون روز، دقیقا ۱ هفته پس از مرگ پسرتون بر اثر حمله قلبی فوت شد.
ته سو: چی؟ مرده؟
♤: درسته. پس از بقیه کسانی که اون روز تو اتاق عمل بودن پرس و جو کردم و متوجه شدم مرگ پسرتون بر اثر خطای پزشک بوده و هیچ رشوه ای از طرف خانم یونهی دریافت نکرده بودن.
ته سو: یعنی پسرم به خاطر خطای اون پزشک مرد؟ اونوقت من اینو انداختم گردن یونهی و حسابی تحقیرش کردم. من....من با خودمون چیکار کردم....
*از دید همه*
یونهی: بچه ها من یه فکری دارم...
جین: واقعا؟ چی هست حالا؟
یونهی: تازه یادم اومد. این انباری یه راه مخفی داره که ما رو از اینجا نجات میده.
نامجون: راه مخفی؟
جیهوپ: اما اینجا که هیچ در دیگه ای برای خروج وجود نداره.
یونهی: در خروج....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد....
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
تهیونگ: من...من فقط....
یونهی: اگه عاشقمی، برام یه کاری کن..
تهیونگ: چیکار؟
یونهی: فراموشم کن و دیگه عاشقم نباش...
*از دید تهیونگ*
عاشقش نباشم؟ چطور؟ چطور میتونم عاشقش نباشم اونم وقتی که قلبم رو هزار جور برد و پس نداد. چطور میتونم فراموشش کنم وقتی هر ساعت هر دقیقه و هر ثانیه فکرم پیش اونه...چطور؟
☆هشت ساعت بعد☆
همه جا در سکوت بود. از پنجره کوچیکی که در قسمتی از انباری بود میشد متوجه شد ساعت از نیمه شب گذشته... همه در افکارشون غرق بودن. چی میشد اگه با هم از اینجا ازاد می شدن و این اتفاق رو فراموش میکردن؟
با صدایی توجه ها به اون سمت رفت...
یونهی: بچه ها من یه فکری دارم....
*از دید ته سو*
ته سو: خب بگو ببینم چی فهمیدی؟
♤: دکتر جراح اون روز، دقیقا ۱ هفته پس از مرگ پسرتون بر اثر حمله قلبی فوت شد.
ته سو: چی؟ مرده؟
♤: درسته. پس از بقیه کسانی که اون روز تو اتاق عمل بودن پرس و جو کردم و متوجه شدم مرگ پسرتون بر اثر خطای پزشک بوده و هیچ رشوه ای از طرف خانم یونهی دریافت نکرده بودن.
ته سو: یعنی پسرم به خاطر خطای اون پزشک مرد؟ اونوقت من اینو انداختم گردن یونهی و حسابی تحقیرش کردم. من....من با خودمون چیکار کردم....
*از دید همه*
یونهی: بچه ها من یه فکری دارم...
جین: واقعا؟ چی هست حالا؟
یونهی: تازه یادم اومد. این انباری یه راه مخفی داره که ما رو از اینجا نجات میده.
نامجون: راه مخفی؟
جیهوپ: اما اینجا که هیچ در دیگه ای برای خروج وجود نداره.
یونهی: در خروج....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد....
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
۹.۴k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.