فیک کوک ( اعتماد)پارت۹۸
۲ سال بعد )
از زبان ا/ت
با ذوق به لوازم خانگی که با انتخاب خودم خریده بودیمشون نگاه میکردم
گفتم : نه اونجا نزارین یکم بیارین وسط
یکی از نگهبانا که الان از کارگر هم بدتر بودن گفت : خانم خوبه ؟
گفتم : نه نه یکم برید سمت چپ حالا یکمم برین راست
یکم که فکر کردم دیدم نه اونجا زشت میمونه این مبل سفید گفتم : ببرینش کناره ساعت اونجا بهتره
بیچاره ها توی این هوای سرد از خستگی که باعثش من بودم عرق میریختن
همون طور که دستور میدادم دوتا دست دوره کمرم حلقه شدن صاحب دستا گردنم رو بوسید و گفت : حال خانمم چطوره
هوفی کشیدم و گفتم : امروز خیلی خسته شدمه
خندید و به نگهبانا اشاره کرد و گفت : تو که دخل اونا رو آوردی پس چطوریه که خودتم خسته شدی البته مگر اینکه بخوای امشب از من فرار کنی
لبم رو به دندون گرفتم و گفتم : یکم خجالت بکش
نزدیک صورتم شد و گفت : از چی خجالت بکشم دلبر خانم ؟ هوم
یه لحظه احساس حالت تهوع بهم دست داد خواستم عقب بکشم که کمرم رو محکم تر گرفت و لباش رو گذاشت روی لبام
حالت تهوعی که حس میکردمش از بوی ادکلن جونگ کوک بود انگار...اما اون که همیشه همین ادکلن رو میزنه پس من چم شده حالت تهوم بیشتر شد که هولش دادم عقب و بدو بدو رفتم سمت دستشویی
جونگ کوک هم پشتم اومد موهام رو جمع کرد و پشتم رو نوازش میکرد...لبام رو شستم و بی حال برگشتم سمتش با دستاش صورتم رو قاب کرد و گفت : چیشده ا/ت خوبی
گفتم : نه حالم یه طوریه نمیدونم چرا اینطوری شدم
برآید استایل بغلم کرد که گفتم : میتونم خودم بیام
گفت : هششش چیزی نگو
بردم اتاقمون ، توی این دوسال تا جایی که تونستم همه چیزه عمارت رو سفید کردم حتی اتاق خودمون هم تم سفید و طلایی داشت
دراز کشیدم و جونگ کوک هم به تهیونگ زنگ زد و گفت زودتر بیاد
بعده نیم ساعت تهیونگ پیداش شد
نشست روی تخت کنارم و نبضم رو چک کرد
جونگ کوک هم سره پا دست به سینه وایستاده بود و با اخم های در هم منتظر بود تا ببینه تهیونگ چی میگه
تهیونگ که انگار از چیزایی که داشت توی معاینه من حس میکرد خوشحال بود نیشش تا گوشش باز شد
تهیونگ گفت : جونگ کوک شی بهم مژده گانی بده
جونگ کوک متعجب نگاش کرد و گفت : چی شده
تهیونگ با ذوق گفت : من دارم عمو میشم
همین که این حرف رو زد وا رفتم یعنی چی؟ یعنی من حاملم ؟ یعنی دارم مامان میشم ؟ واقعا ؟ ولی مگه جونگ کوک نگفته بود بچه توی زندگی ما ممنوعه!!!!
از زبان ا/ت
با ذوق به لوازم خانگی که با انتخاب خودم خریده بودیمشون نگاه میکردم
گفتم : نه اونجا نزارین یکم بیارین وسط
یکی از نگهبانا که الان از کارگر هم بدتر بودن گفت : خانم خوبه ؟
گفتم : نه نه یکم برید سمت چپ حالا یکمم برین راست
یکم که فکر کردم دیدم نه اونجا زشت میمونه این مبل سفید گفتم : ببرینش کناره ساعت اونجا بهتره
بیچاره ها توی این هوای سرد از خستگی که باعثش من بودم عرق میریختن
همون طور که دستور میدادم دوتا دست دوره کمرم حلقه شدن صاحب دستا گردنم رو بوسید و گفت : حال خانمم چطوره
هوفی کشیدم و گفتم : امروز خیلی خسته شدمه
خندید و به نگهبانا اشاره کرد و گفت : تو که دخل اونا رو آوردی پس چطوریه که خودتم خسته شدی البته مگر اینکه بخوای امشب از من فرار کنی
لبم رو به دندون گرفتم و گفتم : یکم خجالت بکش
نزدیک صورتم شد و گفت : از چی خجالت بکشم دلبر خانم ؟ هوم
یه لحظه احساس حالت تهوع بهم دست داد خواستم عقب بکشم که کمرم رو محکم تر گرفت و لباش رو گذاشت روی لبام
حالت تهوعی که حس میکردمش از بوی ادکلن جونگ کوک بود انگار...اما اون که همیشه همین ادکلن رو میزنه پس من چم شده حالت تهوم بیشتر شد که هولش دادم عقب و بدو بدو رفتم سمت دستشویی
جونگ کوک هم پشتم اومد موهام رو جمع کرد و پشتم رو نوازش میکرد...لبام رو شستم و بی حال برگشتم سمتش با دستاش صورتم رو قاب کرد و گفت : چیشده ا/ت خوبی
گفتم : نه حالم یه طوریه نمیدونم چرا اینطوری شدم
برآید استایل بغلم کرد که گفتم : میتونم خودم بیام
گفت : هششش چیزی نگو
بردم اتاقمون ، توی این دوسال تا جایی که تونستم همه چیزه عمارت رو سفید کردم حتی اتاق خودمون هم تم سفید و طلایی داشت
دراز کشیدم و جونگ کوک هم به تهیونگ زنگ زد و گفت زودتر بیاد
بعده نیم ساعت تهیونگ پیداش شد
نشست روی تخت کنارم و نبضم رو چک کرد
جونگ کوک هم سره پا دست به سینه وایستاده بود و با اخم های در هم منتظر بود تا ببینه تهیونگ چی میگه
تهیونگ که انگار از چیزایی که داشت توی معاینه من حس میکرد خوشحال بود نیشش تا گوشش باز شد
تهیونگ گفت : جونگ کوک شی بهم مژده گانی بده
جونگ کوک متعجب نگاش کرد و گفت : چی شده
تهیونگ با ذوق گفت : من دارم عمو میشم
همین که این حرف رو زد وا رفتم یعنی چی؟ یعنی من حاملم ؟ یعنی دارم مامان میشم ؟ واقعا ؟ ولی مگه جونگ کوک نگفته بود بچه توی زندگی ما ممنوعه!!!!
۲۴۵.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.