پارت ۶۶
گفتم: من کی یه کاری کردم که شما فکر کنی من با هامینم
گفت: باشه تو کاری نکردی یهو صدای نحس نیلا اومد که میگفت: استاد چرا راننده نمیاد
با اخم به برسام نگاه کردم ببینم واکنشش چیه اول یه نگاه به من کرد و همونجور که سرش رو داخل گوشیش میبرد بدون اینکه به نیلا نگاه کنه گفت میاد
لبخندی زدم چون دلم خنک شده بود
دوباره گوشیم لرزید بازش کردم
برسام نوشته بود:
وقتی اخم میکنی خیلی پر جذبه میشی عشق من
جوابی بهش ندادم و با غضب به هامین نگاه کردم
گوشی برسام زنگ خورد و از ما دور شد و جواب داد
بعد از چند ثانیه برگشت و گفت:ماشین اومده بفرمایید سوار شید
همه بلند شدن و رفتن ولی من تو لابی موندم چون میدونستم برسام اعصاب درست حسابی نداره بعد از چند دقیقه برسام اومد و گفت: بلندشو ماهم بریم بلند شدم و باهاش هم قدم شدم ماشینش اون سمت خیابون پارک بود قدم گذاشتم داخل خیابون که برسام با داد گفت مواظب باش به سمت چپم که نگاه کردم یه ماشین با سرعت به سمتم میومد نمیدونم چی شد ولی تو چند ثانیه خودمو کشیدم عقب و پخش شدم تو بغل برسام با حالت سکته رو به من گفت خوبی و شروع کرد به چک کردنم دستشو گذاشت رو پیشونیم و گفت خوب نیستی سریع از خیابون ردم کرد و سوار ماشین شدیم شروع کردم به خندیدن وقتی عصبی میشدم باید میخندیدم تا آروم شم برسامم همونطور بهم زل زده بود میدونست همه عادت هامو میدونست بعد از تموم شدن خندم گفت: چرا حواست به خودت نیست گفتم: الان من مرده بودما بدون اینکه بفهمم چی میگم گفتم: چقدر خوب که تو هستی
لبخند قشنگی زد و رو به من گفت: مگه اینکه حالت خوب نباشه که دوتا جمله قشنگ به من بگی
گفت: باشه تو کاری نکردی یهو صدای نحس نیلا اومد که میگفت: استاد چرا راننده نمیاد
با اخم به برسام نگاه کردم ببینم واکنشش چیه اول یه نگاه به من کرد و همونجور که سرش رو داخل گوشیش میبرد بدون اینکه به نیلا نگاه کنه گفت میاد
لبخندی زدم چون دلم خنک شده بود
دوباره گوشیم لرزید بازش کردم
برسام نوشته بود:
وقتی اخم میکنی خیلی پر جذبه میشی عشق من
جوابی بهش ندادم و با غضب به هامین نگاه کردم
گوشی برسام زنگ خورد و از ما دور شد و جواب داد
بعد از چند ثانیه برگشت و گفت:ماشین اومده بفرمایید سوار شید
همه بلند شدن و رفتن ولی من تو لابی موندم چون میدونستم برسام اعصاب درست حسابی نداره بعد از چند دقیقه برسام اومد و گفت: بلندشو ماهم بریم بلند شدم و باهاش هم قدم شدم ماشینش اون سمت خیابون پارک بود قدم گذاشتم داخل خیابون که برسام با داد گفت مواظب باش به سمت چپم که نگاه کردم یه ماشین با سرعت به سمتم میومد نمیدونم چی شد ولی تو چند ثانیه خودمو کشیدم عقب و پخش شدم تو بغل برسام با حالت سکته رو به من گفت خوبی و شروع کرد به چک کردنم دستشو گذاشت رو پیشونیم و گفت خوب نیستی سریع از خیابون ردم کرد و سوار ماشین شدیم شروع کردم به خندیدن وقتی عصبی میشدم باید میخندیدم تا آروم شم برسامم همونطور بهم زل زده بود میدونست همه عادت هامو میدونست بعد از تموم شدن خندم گفت: چرا حواست به خودت نیست گفتم: الان من مرده بودما بدون اینکه بفهمم چی میگم گفتم: چقدر خوب که تو هستی
لبخند قشنگی زد و رو به من گفت: مگه اینکه حالت خوب نباشه که دوتا جمله قشنگ به من بگی
۷.۱k
۲۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.