Life:p¹⁷
Life:p¹⁷
کهناگهانبازیباییپریدرآنهانبوککهدقیقاستهانبوکخودمبودشدممثلاینکهاونمتعجبکردهکهستکردیم
^فلشنکستآخرایتایمروز^
خواستمازاونحالهوابیایمبیرونپسگفتم:
_پرینمیخوایبیایبشینی
لبخندیزدوامدکنارمنشست:
+اینهمهجاچرادریاچهماه؟!
خندیدموموهایطلاییشروپشتگوششدادم....گفتم:
_شایدیهولیعهددقیقادرهمینمکانودرهمینزماندرطولروزعاشقشماشدهدقیقا۱۳سالپیش!!
خندهیشیرینیزدوگفت:
+پسالاناینجابعداز۱۳سالیهپرنسسعاشقولیعهدشدهوعشقشوندوطرفهشدهدرسته؟!
آرومبغلشکردموگفتم:
_کاشمیشدالکیمجبورنشیمبخاطراونقولوقرارمسخرهدیرتربهمبرسیم
ارومموهامونوازشکردوگفت:
+ایناهممیگذرهاورابونی
ویوروای:
ایندوعاشقتوانستهبودندکهبعدازسالهاکنارهمباشندوآنقدرغرقآنلحظهزیبایشانبودنکهمتوجهحضورملکهوپادشاهجئونهمچنینملکهوپادشاهکیمنشدن...پدرومادرهابادیدنصحنهروبهرویشانخوشحالیتمامراگرفتهبودندوازعشقاینووتاجوانخیلیخوشحالبودنوخبریکهخیلیخوببودبرایآنهاوپستصمیمگرفتنکمیاذیتشونکنن
ویوپری:
توبغلجونگکوکایابهتربگمامنترینمکانبودمکهباصدایمامانمبهخودمآمدم
+بلهمادر؟!
[دخترمتودیگهنمیتونیپیشولیعهدبمونی!!]
بهجونگکوکنگاهکردمکهباچشمایگردشدهدارهنگاهمونمیکنهبالعنتوتعجبگفت:
_یعنیچیی؟!!
مادرممیخواستجوابشوبدهکهمنخندیدموگفتم:
+ههسوازمقرارتحذفشدهومنقبولشدمهمچنیناینکهقصدشوناذیتکردهمابود
جونگکوکنفساسودهایکشیدوگفت:
_ازکجافهمیدیچاگیا(عزیزم)؟!
چشماموچپکردکهالانوقتشنیستکهملکهجئونگفت:
[دخترمشمارسمانامزدحسابمیشینپسهیچاشکالیندارهبعداینکهجونگکوک۱۳سالهعاشقتهبعد۱۳سالمیتونهیهچاگیاروبگهمگهنهیوبو(عزیزم)؟!]
پادشاهجئونخندیدوگفت:
[دقیقاهسمرعزیزمراستمیگی]
باخندهبهشوننگاهکردمکهمنتظرجوابمبودنخندیدموگفتم:...
کهناگهانبازیباییپریدرآنهانبوککهدقیقاستهانبوکخودمبودشدممثلاینکهاونمتعجبکردهکهستکردیم
^فلشنکستآخرایتایمروز^
خواستمازاونحالهوابیایمبیرونپسگفتم:
_پرینمیخوایبیایبشینی
لبخندیزدوامدکنارمنشست:
+اینهمهجاچرادریاچهماه؟!
خندیدموموهایطلاییشروپشتگوششدادم....گفتم:
_شایدیهولیعهددقیقادرهمینمکانودرهمینزماندرطولروزعاشقشماشدهدقیقا۱۳سالپیش!!
خندهیشیرینیزدوگفت:
+پسالاناینجابعداز۱۳سالیهپرنسسعاشقولیعهدشدهوعشقشوندوطرفهشدهدرسته؟!
آرومبغلشکردموگفتم:
_کاشمیشدالکیمجبورنشیمبخاطراونقولوقرارمسخرهدیرتربهمبرسیم
ارومموهامونوازشکردوگفت:
+ایناهممیگذرهاورابونی
ویوروای:
ایندوعاشقتوانستهبودندکهبعدازسالهاکنارهمباشندوآنقدرغرقآنلحظهزیبایشانبودنکهمتوجهحضورملکهوپادشاهجئونهمچنینملکهوپادشاهکیمنشدن...پدرومادرهابادیدنصحنهروبهرویشانخوشحالیتمامراگرفتهبودندوازعشقاینووتاجوانخیلیخوشحالبودنوخبریکهخیلیخوببودبرایآنهاوپستصمیمگرفتنکمیاذیتشونکنن
ویوپری:
توبغلجونگکوکایابهتربگمامنترینمکانبودمکهباصدایمامانمبهخودمآمدم
+بلهمادر؟!
[دخترمتودیگهنمیتونیپیشولیعهدبمونی!!]
بهجونگکوکنگاهکردمکهباچشمایگردشدهدارهنگاهمونمیکنهبالعنتوتعجبگفت:
_یعنیچیی؟!!
مادرممیخواستجوابشوبدهکهمنخندیدموگفتم:
+ههسوازمقرارتحذفشدهومنقبولشدمهمچنیناینکهقصدشوناذیتکردهمابود
جونگکوکنفساسودهایکشیدوگفت:
_ازکجافهمیدیچاگیا(عزیزم)؟!
چشماموچپکردکهالانوقتشنیستکهملکهجئونگفت:
[دخترمشمارسمانامزدحسابمیشینپسهیچاشکالیندارهبعداینکهجونگکوک۱۳سالهعاشقتهبعد۱۳سالمیتونهیهچاگیاروبگهمگهنهیوبو(عزیزم)؟!]
پادشاهجئونخندیدوگفت:
[دقیقاهسمرعزیزمراستمیگی]
باخندهبهشوننگاهکردمکهمنتظرجوابمبودنخندیدموگفتم:...
۱.۶k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.