pawn/ پارت ۱۱۹
یوجین با جیسو و تهیونگ مشغول بازی کردن توی ساحل بود... دستاشو توی شن های ساحل فرو برده برد و از نرمیش به وجد میومد... تهیونگ کنارش نشسته بود و براش قلعه ی شنی درست میکرد... جیسو هم دستای یوجین رو توی دستش گرفت و گفت: من دستاتو میگیرم و کمکت میکنم تا خودت یدونه قلعه بسازی... خوبه؟
یوجین: ولی مال تهیونگ بزرگه
جیسو: ما بزرگتر میسازیم
یوجین: یوهوووو... باشه
تهیونگ: اما شماها نمیتونین از من ببرین
یوجین: نخیر... ما برنده میشیم....
یوجین توی این چن روز که با تهیونگ آشنا شده بود علاقه ی زیادی بهش پیدا کرده بود... مهربونی تهیونگ روی قلب اون دختربچه اثر کرده بود... تهیونگ هم وقت زیادی رو به یوجین اختصاص میداد تا بیشتر بینشون صمیمیت ایجاد بشه... و تا امروز موفق بود...
*******
ا/ت توی اتاقش گوشی رو دستش گرفته بود و مدام از این سر تا اون سر اتاق رو قدم میزد... کارولین در زد و وارد اتاق شد... با دیدن کلافگی ا/ت گفت: تو چته؟ چرا انقد کلافه ای؟...
ات همونطور که راه میرفت با عصبانیت گفت: بچم پیشم نیست... چجوری آروم باشم؟
کارولین: اوایل که میگفتی مشکلی نداری با اینکه تهیونگ ببینتش... خب اونم پدرشه... به این زودی جا زدی؟
ا/ت: جا نزدم... ولی تهیونگ میخواد منو حرص بده... با من لج میکنه... گفتم فعلا عادتاشو نمیشناسی شب پیش خودم باشه بهتره... قبول نکرد!... سعی کردم غیر مستقیم بهش بگم منم میرم پیششون ولی بازم قبول نکرد... اون کلا میخواد یوجینو ازم سرد کنه
کارولین: ا/ت تا خندم نگرفته حرفاتو پس بگیر... حرفات خیلی مسخرس!
ا/ت: باشه... بخند... هیچوقت کسی منو نفهمید... همه میگن خونسرد باش... چرا هیچکس نمیفهمه که من بدون یوجین دووم نمیارم
کارولین: بس کن ا/ت!!!!.... تو قرار نیست بدون یوجین بمونی... اصن... چرا
ا/ت: چرا چی؟ حرفتو نخور... ادامشو بگو
کارولین: چرا برنمیگردین به هم؟....
ا/ت با شنیدن این حرف از حرکت ایستاد... عکس العملی نشون نداد... سکوت کرد... رفت و روی تختش نشست... دستاشو توی هم گره کرد و گفت: برگردم به کسی که بهم اعتماد نداره؟ اون حتی هنوزم فک میکنه من بهش خیانت کردم... سر یوجینم که منو مخفی کار و مجرم میدونه
کارولین: نگفتم از طرف اون حرف بزن... خودتو گفتم... حس خودتو بگو... میخوایش یا نه؟...
ا/ت کمی فکر کرد... نگاهشو به گوشه ی نامعلومی خیره کرد... و بعد گفت: نه!... هرکی منو نخواد... منم نمیخوامش... اهمیتی نداره که حسم چیه
کارولین: پس باید به این وضع عادت کنی... از حالا تا ابد گاهی یوجین پیش توئه... گاهی پیش تهیونگ...
ا/ت با لحن ناامیدی که سرشار از غم هم بود گفت: البته اگه برای همیشه ازم دورش نکنه
کارولین: روی رفتار خودت کار کن و سعی کن خودتو کنترل کنی...اینطوری یوجین رو جایی نمیبره...
**********
یوجین: ولی مال تهیونگ بزرگه
جیسو: ما بزرگتر میسازیم
یوجین: یوهوووو... باشه
تهیونگ: اما شماها نمیتونین از من ببرین
یوجین: نخیر... ما برنده میشیم....
یوجین توی این چن روز که با تهیونگ آشنا شده بود علاقه ی زیادی بهش پیدا کرده بود... مهربونی تهیونگ روی قلب اون دختربچه اثر کرده بود... تهیونگ هم وقت زیادی رو به یوجین اختصاص میداد تا بیشتر بینشون صمیمیت ایجاد بشه... و تا امروز موفق بود...
*******
ا/ت توی اتاقش گوشی رو دستش گرفته بود و مدام از این سر تا اون سر اتاق رو قدم میزد... کارولین در زد و وارد اتاق شد... با دیدن کلافگی ا/ت گفت: تو چته؟ چرا انقد کلافه ای؟...
ات همونطور که راه میرفت با عصبانیت گفت: بچم پیشم نیست... چجوری آروم باشم؟
کارولین: اوایل که میگفتی مشکلی نداری با اینکه تهیونگ ببینتش... خب اونم پدرشه... به این زودی جا زدی؟
ا/ت: جا نزدم... ولی تهیونگ میخواد منو حرص بده... با من لج میکنه... گفتم فعلا عادتاشو نمیشناسی شب پیش خودم باشه بهتره... قبول نکرد!... سعی کردم غیر مستقیم بهش بگم منم میرم پیششون ولی بازم قبول نکرد... اون کلا میخواد یوجینو ازم سرد کنه
کارولین: ا/ت تا خندم نگرفته حرفاتو پس بگیر... حرفات خیلی مسخرس!
ا/ت: باشه... بخند... هیچوقت کسی منو نفهمید... همه میگن خونسرد باش... چرا هیچکس نمیفهمه که من بدون یوجین دووم نمیارم
کارولین: بس کن ا/ت!!!!.... تو قرار نیست بدون یوجین بمونی... اصن... چرا
ا/ت: چرا چی؟ حرفتو نخور... ادامشو بگو
کارولین: چرا برنمیگردین به هم؟....
ا/ت با شنیدن این حرف از حرکت ایستاد... عکس العملی نشون نداد... سکوت کرد... رفت و روی تختش نشست... دستاشو توی هم گره کرد و گفت: برگردم به کسی که بهم اعتماد نداره؟ اون حتی هنوزم فک میکنه من بهش خیانت کردم... سر یوجینم که منو مخفی کار و مجرم میدونه
کارولین: نگفتم از طرف اون حرف بزن... خودتو گفتم... حس خودتو بگو... میخوایش یا نه؟...
ا/ت کمی فکر کرد... نگاهشو به گوشه ی نامعلومی خیره کرد... و بعد گفت: نه!... هرکی منو نخواد... منم نمیخوامش... اهمیتی نداره که حسم چیه
کارولین: پس باید به این وضع عادت کنی... از حالا تا ابد گاهی یوجین پیش توئه... گاهی پیش تهیونگ...
ا/ت با لحن ناامیدی که سرشار از غم هم بود گفت: البته اگه برای همیشه ازم دورش نکنه
کارولین: روی رفتار خودت کار کن و سعی کن خودتو کنترل کنی...اینطوری یوجین رو جایی نمیبره...
**********
۱۷.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.