یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت سی و دو
هر چی هولش میدادم ولم نمیکرد
بیخیال شدم گذاشتم ببوستم
وقتی دید بیخیال شدم از هول دادنش ولم کرد
ملکا:میشه پاشی
بلند شد
هاکان:فردا شب خونمون جشن میگرن به خاطر نامزدیمون فردا شب بیام دنبالت
ملکا:نه خودم میام نیازی نیست
رفت بیرون از اتاقم قلبم داشت انقدر محکم میزد کا انگار میخواست از جاش بیاد بیرون
به گوشیم پیام اومد
هاکان:ازم ناراحتی؟
ملکا:نه ناراحت نیستم
دیگه پیام نداد
خوابیدم
صبح>>>
گوشیم به صدا در اومد ساعت ۸ بود خاموشش کردم خیلی
خوابم میومد خوابیدم
مامان:ملکا بلند شو خوابی هنوز ساعت ۱۰ شده
شب مگه نمیخوای بری خونه هاکان اینا
رمان ارتش
پارت سی و دو
هر چی هولش میدادم ولم نمیکرد
بیخیال شدم گذاشتم ببوستم
وقتی دید بیخیال شدم از هول دادنش ولم کرد
ملکا:میشه پاشی
بلند شد
هاکان:فردا شب خونمون جشن میگرن به خاطر نامزدیمون فردا شب بیام دنبالت
ملکا:نه خودم میام نیازی نیست
رفت بیرون از اتاقم قلبم داشت انقدر محکم میزد کا انگار میخواست از جاش بیاد بیرون
به گوشیم پیام اومد
هاکان:ازم ناراحتی؟
ملکا:نه ناراحت نیستم
دیگه پیام نداد
خوابیدم
صبح>>>
گوشیم به صدا در اومد ساعت ۸ بود خاموشش کردم خیلی
خوابم میومد خوابیدم
مامان:ملکا بلند شو خوابی هنوز ساعت ۱۰ شده
شب مگه نمیخوای بری خونه هاکان اینا
۱۱.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.