پارت ۷
پارت ۷
آنها وارد کوچه این کوچک و بنبست می شوند که چند مغاره و دو خانه آنجا وجود داشت.جونگ کوک که متوجه می شود تهیون حواسش نیست و هنوز دارد می رود مچ او را می گیرد و می گوید:"اینجاست،نونا"
تهیون می ایستد و بعد مدتی مکث می پرسد:"نونا؟"
_خب از من بزرگ تری...اون خونه در قرمزه هست.بریم؟
تهیون جلو تر می رود و زنگ در خانه ی آجری را فشار می دهد.
بعد حدودا یک دقیقه پسری قد بلند با شلوارک در را باز می کند که تلفن بیسیمی را با شانه دم گوشش نگه داشته و دارد ظرف خمیری که به نظر خمیر نان بود را هم می زد در را باز می کند.
_اِ...خاله جونگ کوک پیداش شد...نگران نباش سالمه،بازم ممنون.خداحافظ"
پسر تلفن را قطع می کند.
جونگ کوک با هیجان می گوید:"سوک جین هیونگ!داری چ..."
پسری که سوک جین خطاب شده بود وسط حرف او می پرد و داد می زند:"دیوونه! کجا بودی؟عین سگ ترسیده بودم و داشتم به مامانت دل گرمی می دادم احمق!چطور الان می تونی راحت اسم من رو بدون خجالت به زبون بیاری...ها؟خیلی نگرانت بودم بچه!"
جونگ کوک با تعجب می گوید:"مگه چه مدته که خبری ازم نیست؟"
_یک روز...
حالا توجه هردو به تهیون جلب می شود.
تهیون ادامه می دهد:"میشه بیایم داخل؟"
سوک جین که خشکش زده بود کنار می رود و آنها وارد می شوند.
او تهیون و جونگ کوک را به طبقه اول راهنمایی می کند...
خب infinity رو گوش کنید...اصلا به من چه😐(گوش کنید مگرنه شب میام تو خوابتون)
آنها وارد کوچه این کوچک و بنبست می شوند که چند مغاره و دو خانه آنجا وجود داشت.جونگ کوک که متوجه می شود تهیون حواسش نیست و هنوز دارد می رود مچ او را می گیرد و می گوید:"اینجاست،نونا"
تهیون می ایستد و بعد مدتی مکث می پرسد:"نونا؟"
_خب از من بزرگ تری...اون خونه در قرمزه هست.بریم؟
تهیون جلو تر می رود و زنگ در خانه ی آجری را فشار می دهد.
بعد حدودا یک دقیقه پسری قد بلند با شلوارک در را باز می کند که تلفن بیسیمی را با شانه دم گوشش نگه داشته و دارد ظرف خمیری که به نظر خمیر نان بود را هم می زد در را باز می کند.
_اِ...خاله جونگ کوک پیداش شد...نگران نباش سالمه،بازم ممنون.خداحافظ"
پسر تلفن را قطع می کند.
جونگ کوک با هیجان می گوید:"سوک جین هیونگ!داری چ..."
پسری که سوک جین خطاب شده بود وسط حرف او می پرد و داد می زند:"دیوونه! کجا بودی؟عین سگ ترسیده بودم و داشتم به مامانت دل گرمی می دادم احمق!چطور الان می تونی راحت اسم من رو بدون خجالت به زبون بیاری...ها؟خیلی نگرانت بودم بچه!"
جونگ کوک با تعجب می گوید:"مگه چه مدته که خبری ازم نیست؟"
_یک روز...
حالا توجه هردو به تهیون جلب می شود.
تهیون ادامه می دهد:"میشه بیایم داخل؟"
سوک جین که خشکش زده بود کنار می رود و آنها وارد می شوند.
او تهیون و جونگ کوک را به طبقه اول راهنمایی می کند...
خب infinity رو گوش کنید...اصلا به من چه😐(گوش کنید مگرنه شب میام تو خوابتون)
۲.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.