Seven (part 6)
به وضوح بالا و پایین شدن سیب گلوی جک را می دید
" بگو ببینم"
" اگه منو فروختی بقیه دخترا رو دیگه نمی فروشی!"
"چی!"
" خودت گفتی اونقدری برام پول میدن ، پس قطعا میتونه جای ۱۳ تا دختر دیگه رو بگیره ، اگه اونا رو بفروشی منم بر میگردم و بعد میریزن سرت و بوم ؟!"
اخم های جک در هم تنیده شد
".... اوکی "
لبخند زورکی روی لبش نشاند
" اینطوری که نمیشه ، می نویسی و امضا میکنی!"
دستان مشت شده ی جک روی میز فرود آمد
" گفتم اوکی ، حالا گورتو گم کن "
از اتاق بیرون آمد، پشت در اتاقش لیز خورد و روی زمین رها شد ، با خودش گفت :
' ته این قربانی شدن چیه؟ واقعا ارزشش رو داره من خودمو قربانی کسایی بکنم که با نفرت بهم نگاه میکنن؟'
توی سرش کوبید ، به تیک تاک ساعت دیواری خیره شد که ۵ عصر را نشان میداد
سمت اتاق بقیه رفت و به سالن رفتن
" همون طوری که جک گفت مهمان خاصی قراره بیاد ، باید از الان روی رقصیدن تمرین کنید تا اون روز همه چی بی نظیر باشه!"
اخم های در هم دختر ها باعث شد چیزی ته وجودش بلرزد
" شروع می کنیم..."
با آغاز آهنگ جلو ایستاد و شروع کرد رقصیدن ، اما ذهنش درگیر بود
درگیر این اجباری که به آن تن داده است ، درست است یا نه ؟ راه درستی را در پیش گرفته است یا نه؟
و هزاران سوال دیگر ، آهنگ تمام شد .
همه به طرف خروجی رفتند اما ات همچنان روی زمین نشسته بود و تند تند نفس می کشید
تنش می لرزید ، سمت اسپیکر رفت ؛ دوباره آهنگ پلی کرد و شروع کرد رقصیدن بلکه امشب خوابی راحت و بدون کابوس در انتظارش باشد !
سرگیجه داشت ، احساس می کرد معده اش به شدت می جوشد و گرما بیش از حد شده است تا اینکه با صدای دست زدن بلندی در فضا پیچیده شد
" براوو براوو، بخاطر همینه که تو ستاره ی منی ات کوچولو!"
" بگو ببینم"
" اگه منو فروختی بقیه دخترا رو دیگه نمی فروشی!"
"چی!"
" خودت گفتی اونقدری برام پول میدن ، پس قطعا میتونه جای ۱۳ تا دختر دیگه رو بگیره ، اگه اونا رو بفروشی منم بر میگردم و بعد میریزن سرت و بوم ؟!"
اخم های جک در هم تنیده شد
".... اوکی "
لبخند زورکی روی لبش نشاند
" اینطوری که نمیشه ، می نویسی و امضا میکنی!"
دستان مشت شده ی جک روی میز فرود آمد
" گفتم اوکی ، حالا گورتو گم کن "
از اتاق بیرون آمد، پشت در اتاقش لیز خورد و روی زمین رها شد ، با خودش گفت :
' ته این قربانی شدن چیه؟ واقعا ارزشش رو داره من خودمو قربانی کسایی بکنم که با نفرت بهم نگاه میکنن؟'
توی سرش کوبید ، به تیک تاک ساعت دیواری خیره شد که ۵ عصر را نشان میداد
سمت اتاق بقیه رفت و به سالن رفتن
" همون طوری که جک گفت مهمان خاصی قراره بیاد ، باید از الان روی رقصیدن تمرین کنید تا اون روز همه چی بی نظیر باشه!"
اخم های در هم دختر ها باعث شد چیزی ته وجودش بلرزد
" شروع می کنیم..."
با آغاز آهنگ جلو ایستاد و شروع کرد رقصیدن ، اما ذهنش درگیر بود
درگیر این اجباری که به آن تن داده است ، درست است یا نه ؟ راه درستی را در پیش گرفته است یا نه؟
و هزاران سوال دیگر ، آهنگ تمام شد .
همه به طرف خروجی رفتند اما ات همچنان روی زمین نشسته بود و تند تند نفس می کشید
تنش می لرزید ، سمت اسپیکر رفت ؛ دوباره آهنگ پلی کرد و شروع کرد رقصیدن بلکه امشب خوابی راحت و بدون کابوس در انتظارش باشد !
سرگیجه داشت ، احساس می کرد معده اش به شدت می جوشد و گرما بیش از حد شده است تا اینکه با صدای دست زدن بلندی در فضا پیچیده شد
" براوو براوو، بخاطر همینه که تو ستاره ی منی ات کوچولو!"
۱۵.۳k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.