🖤پادشاه من🖤 پارت ۶۶
از زبان ا.ت:
اولش خدارو شکر یه بوس عادی بود که یهو اوج گرفت وای دارم از خجالت آب میشم همینطوری ادامه داشت تا اینکه دختره پیرهن پسره رو در آورد و باهم رفتن تو رختخواب مطمئن بودم الان از کردنشون هم میزاره که فیلم تموم شد زیر چشمی به جونگ کوک نگاه کردم قیافه ی منحرف و صگی داشت و اصن حرف نمیزد یا امام حسین دوباره سرشو کرد تو گوشی منم فیلم دیدم . ساعت حدود ۵ بود خسته شدم تلوزیونو خاموش کردم رفتم سراغ گوشیم کوکی هنوز سرش تو گوشی بود من موندم این خسته نمیشه.پیام هامو چک کردم همکارم ووهین ویس داده بود ویسشو باز کردم :
ووهین: سلام ا.ت خوبی بیا سرکار دیگه دلم برات تنگ شده
میخواستم جوابشو بدم که با قیافه ی کوک مواجه شدم اوففف حتما باز میخواد فضولی کنه گفت:
کوک: این کیه؟🤨
ا.ت: به تو چه 🙂
کوک: گوشیتو بده 😌
ا.ت: اول تو بده منم بدم 😛
کوک: 😑
ا.ت: ببینم تو قرار بود یه چیزی بهم بگی 😐
کوک: خب ببین من هنوزم نبخشیدمت که آنیا رو ازم جدا کردی 😒
ا.ت: ببخشید که میری بار قشنگ یه چیزی از مستی اونورتر میری بعدشم اونموقع هیروشیمات بود😏
کوک: اصن کی به تو اجازه داده بود بری بار؟ 🤨
ا.ت: خودم. میخوای بگی حالا موضوعو؟ 😐
کوک: آنیا نمیتونه بدون تو باشه توهم تو لیست بلاک شده هامی و فقط یه راه هست😌
ا.ت: نه اینکه تو لیست مورد علاقه هامی تو خب حالا راهت؟ 😒
کوک: اگه میخوای پیش آنیا باشی باید به عنوان خدمتکار بیای عمارت 😏
ا.ت: جانم؟ عزیزم چیزی نزدی فکرشم نکن من به اون جهنم برگردم 🙁
کوک: باشه پس دیگه آنیا رو نمیتونی ببینی 😏
ا.ت: فقط بخاطر آنیا، خب کی میریم؟ 😒
کوک: اول باید خوب شی اینجوری دوس ندارم بیای جلوی آنیا 😌
ا.ت: بشین بینیم باووو یه عمر من بزرگش کردم حالا این میحرفه😑
اولش خدارو شکر یه بوس عادی بود که یهو اوج گرفت وای دارم از خجالت آب میشم همینطوری ادامه داشت تا اینکه دختره پیرهن پسره رو در آورد و باهم رفتن تو رختخواب مطمئن بودم الان از کردنشون هم میزاره که فیلم تموم شد زیر چشمی به جونگ کوک نگاه کردم قیافه ی منحرف و صگی داشت و اصن حرف نمیزد یا امام حسین دوباره سرشو کرد تو گوشی منم فیلم دیدم . ساعت حدود ۵ بود خسته شدم تلوزیونو خاموش کردم رفتم سراغ گوشیم کوکی هنوز سرش تو گوشی بود من موندم این خسته نمیشه.پیام هامو چک کردم همکارم ووهین ویس داده بود ویسشو باز کردم :
ووهین: سلام ا.ت خوبی بیا سرکار دیگه دلم برات تنگ شده
میخواستم جوابشو بدم که با قیافه ی کوک مواجه شدم اوففف حتما باز میخواد فضولی کنه گفت:
کوک: این کیه؟🤨
ا.ت: به تو چه 🙂
کوک: گوشیتو بده 😌
ا.ت: اول تو بده منم بدم 😛
کوک: 😑
ا.ت: ببینم تو قرار بود یه چیزی بهم بگی 😐
کوک: خب ببین من هنوزم نبخشیدمت که آنیا رو ازم جدا کردی 😒
ا.ت: ببخشید که میری بار قشنگ یه چیزی از مستی اونورتر میری بعدشم اونموقع هیروشیمات بود😏
کوک: اصن کی به تو اجازه داده بود بری بار؟ 🤨
ا.ت: خودم. میخوای بگی حالا موضوعو؟ 😐
کوک: آنیا نمیتونه بدون تو باشه توهم تو لیست بلاک شده هامی و فقط یه راه هست😌
ا.ت: نه اینکه تو لیست مورد علاقه هامی تو خب حالا راهت؟ 😒
کوک: اگه میخوای پیش آنیا باشی باید به عنوان خدمتکار بیای عمارت 😏
ا.ت: جانم؟ عزیزم چیزی نزدی فکرشم نکن من به اون جهنم برگردم 🙁
کوک: باشه پس دیگه آنیا رو نمیتونی ببینی 😏
ا.ت: فقط بخاطر آنیا، خب کی میریم؟ 😒
کوک: اول باید خوب شی اینجوری دوس ندارم بیای جلوی آنیا 😌
ا.ت: بشین بینیم باووو یه عمر من بزرگش کردم حالا این میحرفه😑
۱۱.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.