پشیما نی ( part 16 )
هیچی
فردا ات بهتر شده بود اما بغض داشت و با کسی حرف نمیزد کوک خم سرش پایین بود به ات نگاه نمیکرد حتی به یونگی
یونگی با عصبانیت به کوک نگاه میکرد یونگی سر میز صبحانه بودن که گفت
یونگی : کوک پاشو بیا کارت دارم بدو ( دندانشا بهم میخورد)
کوک: باشه هیونگ ( خیلی آرام )
یونگی و کوک رفتن تو حیاط داشتن حرف میزدن
یونگی : چرا اینکارا کردی
کوک: نمیدونستم برام دوبار شیر موز میگیره دوباره
یونگی : خیلی کارت زشته مثلا خواهرته
کوک : ببخشید
یونگی : از من نه از ات باید عذرخواهی کنی
ویو ات
یونگی کوک رفتن حرف بزنن منم اروم رفتم اونجا نمیتوانستم ببینم داشتن حرف میزدن
یونگی یهو دستشو بلند کرد به زنه تو صورت کوک که من رفتم جلو کوک و دستش خورد تو صورتم اییی چه دستش سفته
ویو کوک
داشتیم حرف میزدیم که هیونگ دستشا بلند کرد بزنه تو صورتم اما هیچی حس نکردم چشمام با باز کردم با ات روبه رو شدم که روی نوک پاهاش وایساده بود و چشاش بزرگ شده بود یه یه ور صورتش سرخ بود
ویو یونگی
خاک تو سرم چراااااا
میخواستم کوک بزنم ای خاک تو سرم چه قدرم سفت زدم که صورتش سرخ شده
واییی
کوک : اتتتتتتتت
ات خوبی ؟ چرا اینکارا کردی
ات : تو خوبی ؟ ایییی ( با چشای گریان )
یونگی: ات ببخشید من واقعا نمیخواستم
ات : ساکت شو هر دوتاتون خیلی بدین تو که زدی تو صورتم و کوک که تو غذام قرص ریخته بود آخه چیکارتون کردم( با داد و گریه )
ات : مثلا داداشای منید اینطوری ازم محافظت میکنید خاک تو سر من که همچین داداشای دارم
ویو اعضا بقیه شون
صدای داد ات اومد رفتیم تو حیاط متوجه ما نبودیم فقط ات دستش رو لپش بود داشت گریه وداد میزد که گفت مثلا شما داداشای منید
ما خشکمون زد هممون گفتیم
اعضا: چیییییییییی
کوک: ای وایی شت
ات : یا خدا حواسم نبود خاک تو سرم
یونگی : عالی شد
جیمین : شما خواهر و برادرید اینقدر کتک کاری و دعوا دارید
ات : سرش انداخت پایین گفت بله باصدای اروم خیلی
تهیونگ : وایییی چه خوب
...
پایان
فردا ات بهتر شده بود اما بغض داشت و با کسی حرف نمیزد کوک خم سرش پایین بود به ات نگاه نمیکرد حتی به یونگی
یونگی با عصبانیت به کوک نگاه میکرد یونگی سر میز صبحانه بودن که گفت
یونگی : کوک پاشو بیا کارت دارم بدو ( دندانشا بهم میخورد)
کوک: باشه هیونگ ( خیلی آرام )
یونگی و کوک رفتن تو حیاط داشتن حرف میزدن
یونگی : چرا اینکارا کردی
کوک: نمیدونستم برام دوبار شیر موز میگیره دوباره
یونگی : خیلی کارت زشته مثلا خواهرته
کوک : ببخشید
یونگی : از من نه از ات باید عذرخواهی کنی
ویو ات
یونگی کوک رفتن حرف بزنن منم اروم رفتم اونجا نمیتوانستم ببینم داشتن حرف میزدن
یونگی یهو دستشو بلند کرد به زنه تو صورت کوک که من رفتم جلو کوک و دستش خورد تو صورتم اییی چه دستش سفته
ویو کوک
داشتیم حرف میزدیم که هیونگ دستشا بلند کرد بزنه تو صورتم اما هیچی حس نکردم چشمام با باز کردم با ات روبه رو شدم که روی نوک پاهاش وایساده بود و چشاش بزرگ شده بود یه یه ور صورتش سرخ بود
ویو یونگی
خاک تو سرم چراااااا
میخواستم کوک بزنم ای خاک تو سرم چه قدرم سفت زدم که صورتش سرخ شده
واییی
کوک : اتتتتتتتت
ات خوبی ؟ چرا اینکارا کردی
ات : تو خوبی ؟ ایییی ( با چشای گریان )
یونگی: ات ببخشید من واقعا نمیخواستم
ات : ساکت شو هر دوتاتون خیلی بدین تو که زدی تو صورتم و کوک که تو غذام قرص ریخته بود آخه چیکارتون کردم( با داد و گریه )
ات : مثلا داداشای منید اینطوری ازم محافظت میکنید خاک تو سر من که همچین داداشای دارم
ویو اعضا بقیه شون
صدای داد ات اومد رفتیم تو حیاط متوجه ما نبودیم فقط ات دستش رو لپش بود داشت گریه وداد میزد که گفت مثلا شما داداشای منید
ما خشکمون زد هممون گفتیم
اعضا: چیییییییییی
کوک: ای وایی شت
ات : یا خدا حواسم نبود خاک تو سرم
یونگی : عالی شد
جیمین : شما خواهر و برادرید اینقدر کتک کاری و دعوا دارید
ات : سرش انداخت پایین گفت بله باصدای اروم خیلی
تهیونگ : وایییی چه خوب
...
پایان
۵.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.