پارت ۳۷
پارت ۳۷
جین همونطور که در حال درست کردن مینی فود بود گفت
÷ باشه پس شب میبینمتون
¥آره خداحافظ
هانا دست نارا رو گرفت و از اونجا خارج شدن و دقیقاً همون لحظه جی هوب همون حرفی که کل مدت داشت تو ذهنش تکرار میکرد و بلند گفت
﷼احساس نکردید هانا یه ذره عوض شده؟
☆آره حتماً چون خسته است میدونی که امروز رفت پیش کمپانی برای اینکه یه ذره ویدیو رو دیر فرستادن
٪ هوم شاید به خاطر اونه
نارا وقتی از حیاط خارج شد با دیدن لیموزین تعجب کرد اما هانا با گفتن اینکه لیموزین رو کمپانی فرستاده با خیال راحت داخلش نشست بعد از گذشت چند دقیقه که توی راه بودن نارا متوجه شد که اونا خیابون اصلی رو رد کردن
+اوه هانا به راننده بگو وایسه فکر کنم اشتباه رفتیم
هانا همونطور که خونسرد بود گفت
¥نه داریم کاملاً درست میریم
دقیقاً بعد از حرف هانا نارا سردرد شدیدی احساس کرد و چشاش تار شد با اینکه به وضوح نمیدید متوجه شد که موهای بلوند هانا تبدیل به موهای مشکی بود که براش آشنا به نظر میومد
شب*
خونه*
یونا با استرس هی از اینور خونه اونور خونه رو طی میکرد کوک دیگه از این کارش خسته شده بود ترجیح داد که تراز کنه
_بسه دیگه یونا الان رسماً یه ورزش ۷ ساعته کردی
*میدونم ولی احساس نمیکنی ساعت زیادیه که بیرونن نه تلفن جواب دادن نه پیامی فرستادن از نارا این بعید نیست ولی هانا فکر نکنم همچین کاری کنه
دقیقاً بعد این حرف یونا هانا به آرومی از در خونه وارد شد و سبدهای خرید روی زمین گذاشت
&من بالاخره اومدم
_تو اینجا چیکار میکنی نارا کجاست
&من رفته بودم خرید دیگه یعنی چی که نارا کجاست؟
_تو همین الان نارا رو بردی بیرون برای خرید کمپانی
&چی ؟نه اون که فردا بود قرارش؟
جیمین لحظهای فکر کرد و بعد یاد حرف جیهوب افتاد که گفت هانا تغییر کرده به سرعت زیر لب لعنتی گفت و از در بدون در نظر گرفتن اینکه یونا و هانا با تعجب دارن به یه فرد جدید توی خونه نگاه میکنند خارج شد البته بقیه هم بعد از فهمیدن اینکه اون کس کی بوده به سرعت بلند شدن نارا الان حداقل ۷ ساعت اون بیرون بود فقط ۳ ساعت فرصت داشتن که اونو از دست الینا نجات بدن...
جین همونطور که در حال درست کردن مینی فود بود گفت
÷ باشه پس شب میبینمتون
¥آره خداحافظ
هانا دست نارا رو گرفت و از اونجا خارج شدن و دقیقاً همون لحظه جی هوب همون حرفی که کل مدت داشت تو ذهنش تکرار میکرد و بلند گفت
﷼احساس نکردید هانا یه ذره عوض شده؟
☆آره حتماً چون خسته است میدونی که امروز رفت پیش کمپانی برای اینکه یه ذره ویدیو رو دیر فرستادن
٪ هوم شاید به خاطر اونه
نارا وقتی از حیاط خارج شد با دیدن لیموزین تعجب کرد اما هانا با گفتن اینکه لیموزین رو کمپانی فرستاده با خیال راحت داخلش نشست بعد از گذشت چند دقیقه که توی راه بودن نارا متوجه شد که اونا خیابون اصلی رو رد کردن
+اوه هانا به راننده بگو وایسه فکر کنم اشتباه رفتیم
هانا همونطور که خونسرد بود گفت
¥نه داریم کاملاً درست میریم
دقیقاً بعد از حرف هانا نارا سردرد شدیدی احساس کرد و چشاش تار شد با اینکه به وضوح نمیدید متوجه شد که موهای بلوند هانا تبدیل به موهای مشکی بود که براش آشنا به نظر میومد
شب*
خونه*
یونا با استرس هی از اینور خونه اونور خونه رو طی میکرد کوک دیگه از این کارش خسته شده بود ترجیح داد که تراز کنه
_بسه دیگه یونا الان رسماً یه ورزش ۷ ساعته کردی
*میدونم ولی احساس نمیکنی ساعت زیادیه که بیرونن نه تلفن جواب دادن نه پیامی فرستادن از نارا این بعید نیست ولی هانا فکر نکنم همچین کاری کنه
دقیقاً بعد این حرف یونا هانا به آرومی از در خونه وارد شد و سبدهای خرید روی زمین گذاشت
&من بالاخره اومدم
_تو اینجا چیکار میکنی نارا کجاست
&من رفته بودم خرید دیگه یعنی چی که نارا کجاست؟
_تو همین الان نارا رو بردی بیرون برای خرید کمپانی
&چی ؟نه اون که فردا بود قرارش؟
جیمین لحظهای فکر کرد و بعد یاد حرف جیهوب افتاد که گفت هانا تغییر کرده به سرعت زیر لب لعنتی گفت و از در بدون در نظر گرفتن اینکه یونا و هانا با تعجب دارن به یه فرد جدید توی خونه نگاه میکنند خارج شد البته بقیه هم بعد از فهمیدن اینکه اون کس کی بوده به سرعت بلند شدن نارا الان حداقل ۷ ساعت اون بیرون بود فقط ۳ ساعت فرصت داشتن که اونو از دست الینا نجات بدن...
۳.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.