عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۱۱}
سیاهی مطلق ....
شینوبو ویو :
چشامو باز کردم دیدم داخل آبم ولی خوشبختانه یه حباب هوا روی سرم بود که بتونم نفس بکشم . توی اتاق بزرگ بودم . یعنی میتونه کار ....
یه نفر در رو باز کرد و اومد داخل
به خدمتکار بود ....
خدمتکار : سلام بفرمایید این رو بخورید تا چاق بشید
شینوبو : واتتتت ؟ چطور به خودت جرعت میدی بهم بگی چاق هااااا 😡
خدمتکار : متاسفم
رفت ..
شینوبو : خدایا خدایا تو زندگیمون کیوی نشدیم . خون آشام بدشانس شدیم
یکدفعه دوباره یکی در رو باز کرد اومد داخل
شینوبو : یا خدا این دیگه کیه
یه پسر اومد داخل
چشمای رنگی
لب های قرمز
باله ی پری دریایی
موهای آبی
اون اسمش هیونجین بود ....
( اونی که شما فکر میکنید نه )
شینوبو : هیونجین ؟ ( با عصبانیت )
هیونجین : سلام عزیزم
شینوبو : عزیزم عمته مرتیکه گوجه
ا/ت ویو :
شینوبو گفت میره شکار زود برمیگرده اما چرا نیومد ؟ نکنه اتفاقی براش افتاده باشه ممکنه داداشش یونگی جرم بده باید برم دنبالش .
بدو بدو میدویدم رسیدم به کناره ی آبشار نگاه کردم با چیزی که دیدم ترسیدم . اون ماسک شینوبو بود که افتاده بود . یعنی اون اینجا بود.
یونگی ویو :
بعد رفتن ا/ت شینوبو نگران شدم چون که داشت میرفت آبشار پری دریایی ها . اونجا هیونجینی بود که ما باهاش مشکل داشتیم مخصوصا شینوبو سریع شروع کردم به دویدن دیدم ا/ت ماسک شینوبو دستشه و داره با چشای تعجب کرده بهش نگاه میکنه .
یونگی : ا/تتتتتتت ( با داد )
ا/ت : ب..بله
یونگی : شینوبو کجاست ؟
ا/ت : نمیدونم . بهم گفت که میره ماهی بگیره بیاره اما برنگشت
یونگی : ن..نه نه نه نه شینوبو هنوز زندست
ا/ت : چ..چی ؟
یونگی چشاش پر اشک شده بود
یعنی این خون آشام با چشای پر اشک اینقدر مظلوم میشه ؟ آه خدایا منو کجا انداختی آخه
یونگی : من باید برم ببینم اون هنوز هست یانه
ا/ت : منم بیام ؟
یونگی : آره تو حتما باید بیای
یونگی لباسش رو در آورد و پرید توی آب
خاک به سرم شد که 🥴
منم پریدم توی آب ...
این داستان ادامه دارد ✋
دوستان راضی هستید تا اینجا ؟
سیاهی مطلق ....
شینوبو ویو :
چشامو باز کردم دیدم داخل آبم ولی خوشبختانه یه حباب هوا روی سرم بود که بتونم نفس بکشم . توی اتاق بزرگ بودم . یعنی میتونه کار ....
یه نفر در رو باز کرد و اومد داخل
به خدمتکار بود ....
خدمتکار : سلام بفرمایید این رو بخورید تا چاق بشید
شینوبو : واتتتت ؟ چطور به خودت جرعت میدی بهم بگی چاق هااااا 😡
خدمتکار : متاسفم
رفت ..
شینوبو : خدایا خدایا تو زندگیمون کیوی نشدیم . خون آشام بدشانس شدیم
یکدفعه دوباره یکی در رو باز کرد اومد داخل
شینوبو : یا خدا این دیگه کیه
یه پسر اومد داخل
چشمای رنگی
لب های قرمز
باله ی پری دریایی
موهای آبی
اون اسمش هیونجین بود ....
( اونی که شما فکر میکنید نه )
شینوبو : هیونجین ؟ ( با عصبانیت )
هیونجین : سلام عزیزم
شینوبو : عزیزم عمته مرتیکه گوجه
ا/ت ویو :
شینوبو گفت میره شکار زود برمیگرده اما چرا نیومد ؟ نکنه اتفاقی براش افتاده باشه ممکنه داداشش یونگی جرم بده باید برم دنبالش .
بدو بدو میدویدم رسیدم به کناره ی آبشار نگاه کردم با چیزی که دیدم ترسیدم . اون ماسک شینوبو بود که افتاده بود . یعنی اون اینجا بود.
یونگی ویو :
بعد رفتن ا/ت شینوبو نگران شدم چون که داشت میرفت آبشار پری دریایی ها . اونجا هیونجینی بود که ما باهاش مشکل داشتیم مخصوصا شینوبو سریع شروع کردم به دویدن دیدم ا/ت ماسک شینوبو دستشه و داره با چشای تعجب کرده بهش نگاه میکنه .
یونگی : ا/تتتتتتت ( با داد )
ا/ت : ب..بله
یونگی : شینوبو کجاست ؟
ا/ت : نمیدونم . بهم گفت که میره ماهی بگیره بیاره اما برنگشت
یونگی : ن..نه نه نه نه شینوبو هنوز زندست
ا/ت : چ..چی ؟
یونگی چشاش پر اشک شده بود
یعنی این خون آشام با چشای پر اشک اینقدر مظلوم میشه ؟ آه خدایا منو کجا انداختی آخه
یونگی : من باید برم ببینم اون هنوز هست یانه
ا/ت : منم بیام ؟
یونگی : آره تو حتما باید بیای
یونگی لباسش رو در آورد و پرید توی آب
خاک به سرم شد که 🥴
منم پریدم توی آب ...
این داستان ادامه دارد ✋
دوستان راضی هستید تا اینجا ؟
۱.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.