Part2۵
Part2۵
سویا ویو
از شرکت اومدم بیرون و به طرف آدرسی که تهیونگ داده بود رفتم نزدیک بود و زودی رسیدم در رو باز کردم و وارد شدم یه خونه قدیمی و کوچیک بود جالب بود ولی یه کم هم میترسیدم که تنها باشم با این که میدونستم تهیونگ برام چند نفر رو گذاشته وه مراقبم باشن ولی خوب اولین باری بود که توی یه خونه تنها بودم و کسی نبود تهیونگ همه وسایلم رو با یه کم خوراکی فرستاده بود و همشون رو چیده بود. رفتم آشپزخونه و برا خودم رامیون درست کردم و خوردم و رفتم تو اتاق روی یه تخت تک نفره گوشه اتاق بود خودمو پرت کردم روش و زود خابم برد صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم یه دوش ۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون و رفتم کارای لازم رو انجام دادم و لباسم رو پوشیدم راه افتادم تا شرکت چیزی راه نبود رسیدم دم شرکت و وارد شدم، رئیس رو دیدم که داشت از پله ها بالا میرفت منم آروم حرکت کردم که چیزی که دیدم خشگم زد اون همون مردی بود که چند روز پیش میخواست منو بدزده اینجا چیکار میکرد اونم منو دید و اومد طرفم
مرده: به به ببین کی اینجاست
سویا: از اینجا برو
مرده: عه اون دفعه در رفتی ولی این دفعه اون یارو نیست که ازت مراقب کنه
یونگی: مطمئنی که نیست؟
با شنیدن صدای یونگی هم من هم اون مرده برگشتیم طرفش
یونگی: ببینم تو ول کن نیستی
مرده: نه چطور؟
یونگی: یه سوال دارم
مرده : بپرس
یونگی: اگه کسی به اموالت دست بزنه چیکار میکنی؟
مرده: خوب معلومه دستش رو میشکنم
یونگی: چه فکر خوبی نظرت چیه منم این کارو کنم
مرده : برو هر کاری میخوای بکن
یونگی: عه خوبه پس
یونگی رو به بادیگارد ها
یونگی: بیاریدش
مرده: چیکار به من داری؟ ولم کن
یونگی: کاری که خودت گفتی رو میکنم تو دست زدی به اموال من
سویا ویو
با این حرفش شکه شدم یعنی چی؟ مگه من اموالشم؟ چرا اینطوری گفت
مرده: بابا ولم کن غلط کردم نمیدونستم اون برا تو عه
یونگی: عه دیگه دیره بعدم آفرین اون برا منه پس اجازه نداری بهش دست بزنی فهمیدی؟( آخرش رو با داد میگه )
مرده: آره...آره قول میدم
.......
ادامه دارد....
.......
شرمنده بچه ها من ممکنه دیر به دیر پارت بزارم چون بالاخره امتحاناست و نهم هم آسون نیست 🫠 امید وارم که درک کنید🩷
سویا ویو
از شرکت اومدم بیرون و به طرف آدرسی که تهیونگ داده بود رفتم نزدیک بود و زودی رسیدم در رو باز کردم و وارد شدم یه خونه قدیمی و کوچیک بود جالب بود ولی یه کم هم میترسیدم که تنها باشم با این که میدونستم تهیونگ برام چند نفر رو گذاشته وه مراقبم باشن ولی خوب اولین باری بود که توی یه خونه تنها بودم و کسی نبود تهیونگ همه وسایلم رو با یه کم خوراکی فرستاده بود و همشون رو چیده بود. رفتم آشپزخونه و برا خودم رامیون درست کردم و خوردم و رفتم تو اتاق روی یه تخت تک نفره گوشه اتاق بود خودمو پرت کردم روش و زود خابم برد صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم یه دوش ۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون و رفتم کارای لازم رو انجام دادم و لباسم رو پوشیدم راه افتادم تا شرکت چیزی راه نبود رسیدم دم شرکت و وارد شدم، رئیس رو دیدم که داشت از پله ها بالا میرفت منم آروم حرکت کردم که چیزی که دیدم خشگم زد اون همون مردی بود که چند روز پیش میخواست منو بدزده اینجا چیکار میکرد اونم منو دید و اومد طرفم
مرده: به به ببین کی اینجاست
سویا: از اینجا برو
مرده: عه اون دفعه در رفتی ولی این دفعه اون یارو نیست که ازت مراقب کنه
یونگی: مطمئنی که نیست؟
با شنیدن صدای یونگی هم من هم اون مرده برگشتیم طرفش
یونگی: ببینم تو ول کن نیستی
مرده: نه چطور؟
یونگی: یه سوال دارم
مرده : بپرس
یونگی: اگه کسی به اموالت دست بزنه چیکار میکنی؟
مرده: خوب معلومه دستش رو میشکنم
یونگی: چه فکر خوبی نظرت چیه منم این کارو کنم
مرده : برو هر کاری میخوای بکن
یونگی: عه خوبه پس
یونگی رو به بادیگارد ها
یونگی: بیاریدش
مرده: چیکار به من داری؟ ولم کن
یونگی: کاری که خودت گفتی رو میکنم تو دست زدی به اموال من
سویا ویو
با این حرفش شکه شدم یعنی چی؟ مگه من اموالشم؟ چرا اینطوری گفت
مرده: بابا ولم کن غلط کردم نمیدونستم اون برا تو عه
یونگی: عه دیگه دیره بعدم آفرین اون برا منه پس اجازه نداری بهش دست بزنی فهمیدی؟( آخرش رو با داد میگه )
مرده: آره...آره قول میدم
.......
ادامه دارد....
.......
شرمنده بچه ها من ممکنه دیر به دیر پارت بزارم چون بالاخره امتحاناست و نهم هم آسون نیست 🫠 امید وارم که درک کنید🩷
۲۵۱
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.