pt8
هواسان تبدیل شد رنگ صورتش تغییر کرد رفتم عقب لباش سرخ رنگ شد یه گل رز سیاه گذاشتم رو سینش یه نفس عمیق کشید دستاشو گذاشت رو تابوت و بلند شد همه جارو نگاه کردم گل و تو دستش گرفت من:هواسانم هواسان:جونگ کوک رفتم دستشو گرفتم آوردمش بیرون بلاخره تونستم چشمایه خوشگلشو ببینم من:دلم برات تنگ شده بود چسبوندمش به خودم و لباشو بوسیدم محکم دستاشو دور گردنم حلقه کرد جدا شدم من:تویه خوناشامی هواسان:مثل تو من:آره گل رز رو تو دستش گرفت هواسان:خیلی خوشگله برگشت دستمو گرفت کوک:همه گی برا خوناشام جدید تعظیم کنید همه تعظیم کردن یکیشون گفت بانویه من ما در اختیار شما هستیم کوک:باید جشن بگیریم رفتیم رو صندلی نشستیم من:خیلی بهم میاد این لباسه کوک:گفتم چند دست لباس مشکی برات بخرن من:خون میخوام کوک:فعلا خون یه حیوون رو میخوری تا آدمیزاد همون موقع یه حیوون آوردن گربه بود من:ولی من گربه هارو دوست دارم کوک:اگه میخوای قوی شی باید بخوری گربه رو برداشتم و خونشو خورد
از زبون خودم
مراسم تموم شد آنقدر هیجان زده بودم همش پرواز میکردم خودش یادم میداد رو سقف خونه بودم خودمو پرت کردم رو هوا بودم کوک:داری چیکار میکنی تو باید استراحت کنی بعد داری از قدرتات استفاده میکنی رفتم جلوش من:مگه چی میشه کوک:هواسانم تو تازه خوب شدی باید استراحت کنی من:وقتی بهم میگی هواسانم قلبم آب میشه اومد نزدیکم کوک:واقعا من:اوهوم دستامو دور گردنش انداختم
از زبون خودم
مراسم تموم شد آنقدر هیجان زده بودم همش پرواز میکردم خودش یادم میداد رو سقف خونه بودم خودمو پرت کردم رو هوا بودم کوک:داری چیکار میکنی تو باید استراحت کنی بعد داری از قدرتات استفاده میکنی رفتم جلوش من:مگه چی میشه کوک:هواسانم تو تازه خوب شدی باید استراحت کنی من:وقتی بهم میگی هواسانم قلبم آب میشه اومد نزدیکم کوک:واقعا من:اوهوم دستامو دور گردنش انداختم
۲۶.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.