تهیونگ و دختر رزمی پوش۳۴
سو : دست پاچه شده بودم نمیدونستم چیکار کنم . یک نفس عمیق کشیدم و شدم همون سو قبلی . رفتم به سمت اتاق پادشاه که وزیر هوسوک داخل راه بهم گفت : ملکه لطفا خونسردی خودتون رو حفظ کنید . سو : باشه . بالاخره به اتاق پادشاه رسیدم و ندیمه حضورم رو اعلام کرد و رفتم داخل . تهیونگ : سو وارد اتاقم شد . سو : سرم رو پایین گرفتم و اومدم جلو . تهیونگ : میتونی بشینی . سو : نشستتم روی صندلی و همینطوری سرم رو پایین نگه داشتم . تهیونگ : سرت رو بیار بالا . سو : سرم نمیتونستم ببرم بالا چون خیلی میترسیدم ازش . تهیونگ : با توام ، گفتم سرت رو بیار بالا . سو : با ترس سرم رو اوردم بالا . بغض گلوم رو گرفته بود . تهیونگ : چرا اون روز بدون ندیمه از اتاقت بیرون اومدی؟ . رفتی کجا؟ . سو :....تهیونگ : جوابم رو بده . سو : نم...نمیدونم . تهیونگ : دروغ نگو . سو : نمیدونم . تهیونگ : برات دارم . از این به بعد حق نداری پات رو از اتاقت بیرون بزاری و این حکم تا روزی که اعدام شدی هستش . سو : ناگهان از کنار چشمم قطره ای اشک ریخته شد . تو...تو . تهیونگ : تو چی؟ حرفت رو ادامه بده . سو : تو خیلی احمق و وحشی هستی . چطور میتونی اینطور اشک یک زن باردار رو در بیاری . تهیونگ : حد و حدود خودت رو بدون ، میفهمی داری با چه کسی صحبت میکنی . بعد به ندیمه ها گفتم که بیان ببرنش به اتاقش . ۱ هفته بعد . تهیونگ : امروز به اتاق ملکه رفتم . وقتی در رو برام باز کردن دیدم سو به چهار گوشه دیوارش تکیه داده و داره با خودش سوخت و گفتم بلند شو تا بریم . سو : باورم نمیشد که پادشاه اینو بهم گفت . سریع بلند شدم و پشت سرش باهاش رفتم . تهیونگ : سو رو با خودم به باغ مخفی که همین چند وقت پیش دستور دادم تا بسازنش بردم . سو : وارد یه باغ مخفی شدیم که تمامش پر از گل و درخت بود . تهیونگ : رفتم روی صندلی نشستم و به سو هم گفتم بنشینه . سو : هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمیشد .که یهو تهیونگ با حالت شرمندانه ای گفت من رو ببخش که داخل اون اتاق زندانیت کرد😔 سو : با منی؟😳 . تهیونگ : بله با توام ملکه . سو : پادشاه چرا اینطوری شده بود . تهیونگ : منو میبخشی؟ . سو : ا...اره نه یعنی ب..بله . تهیونگ : 😔😔😔😔 . سو : عالیجناب بهم قول بدید بعد از این که من رفتم ، مواظب خودتون و ولیعهد باشید و سعی کنید که یکی بهتر از من رو انتخاب کنید که ملکه این کشور بشه . بهم قول بده . تهیونگ : بس کن . سو : بهم قول بده . تهیونگ : ازت خواهش میکنم ادامه نده . سو : جواب منو بده لطفا . قولی میدی؟ . تهیونگ : صبرم به پایان رسیده بود و.....
گفتم گناه دارین اگه نذارم 🌚
گفتم گناه دارین اگه نذارم 🌚
۳۹.۶k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.