مامور مخفی
بعد از خوردن پنکیک به سمت اتاقم رفتم و خوابیدم.
وقتی از خواب بیدار شدم دل درد شدیدی داشتم.
ولی بهش توجه نکردم.
رفتم پایین تا جیزی بخورم که با اولین لقمه جیزی که خوردم حالم به هم خورد سریع به سمت سرویس بهداشتی دووییدم.
وقتی اومدم بیرون رفتم روی مبل نشستم که تهیونگ اومد پیشم.
تهیونگ:خوبی؟
ات:اهوم
تهیونگ:بیب.....میگمااااا نظرت درباره اینکه با بیبی چک.....
ات:تهیونگااااا تو که ......
ات:من؟ ن بابا🙄🙄🙄
ات:تهیونگاااااااااا
تهیونگ:الفرار
۱ سال بعد
تقریبا ۳ ماه از به دنیا اومدن پسرمون میگذشت و من واقعا برای داشتن همچین خانواده ای خوشحال بودم!
با ما پایان خوش را تجربه کنید😂😂😂
پایان!
وقتی از خواب بیدار شدم دل درد شدیدی داشتم.
ولی بهش توجه نکردم.
رفتم پایین تا جیزی بخورم که با اولین لقمه جیزی که خوردم حالم به هم خورد سریع به سمت سرویس بهداشتی دووییدم.
وقتی اومدم بیرون رفتم روی مبل نشستم که تهیونگ اومد پیشم.
تهیونگ:خوبی؟
ات:اهوم
تهیونگ:بیب.....میگمااااا نظرت درباره اینکه با بیبی چک.....
ات:تهیونگااااا تو که ......
ات:من؟ ن بابا🙄🙄🙄
ات:تهیونگاااااااااا
تهیونگ:الفرار
۱ سال بعد
تقریبا ۳ ماه از به دنیا اومدن پسرمون میگذشت و من واقعا برای داشتن همچین خانواده ای خوشحال بودم!
با ما پایان خوش را تجربه کنید😂😂😂
پایان!
۱۶.۷k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.