ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ᴇɴᴅ
[ویو ات]
با نور افتاب چشامو باز کردم جونگکوک دیدم که مثل خرگوش گرفته خوابیده اروم از کنارش بلند شده
ات: که منو اذیت میکنی اره؟
بالشت رو گرفتم زدم بهش
ات: هیی بلند شو
جونگکوک: اوهوم بزار بخوابم خستم (خوابآلود)
رفتم رو تخت زدم با دستام به بازوش که با یه حرکت منو گرفت زیرش
ات: هیی داری خفم میکنی
جونگکوک از روم بلند شد جوری بود که انگار روم خیمه زد بود اروم نزدیکم شد
جونگکوک: میدونی چیه؟
سرمو به نشونه چیه تکون دادم جونگکوک اومد نزدیک گوشم اروم با لحن خمار گفت: الان اگه بچمون حامله نبودی بخاطر این کارت باید زیرم جون میدادی
با مشت زدم به سینش
ات: تو خوابت ببینی
جونگکوک: اخ دردم اومد دستت اینه سنگه ها
ات: از روم بلند شو
جونگکوک از روم بلند شد منو انداخت رو کولش
ات: هیی سرم گیج میره ها حالت تهوع گرفتم
رفتیم دقیق وسط عمارت وایستادیم یاد اون لحظه افتادم که جونگکوک افتادم که جونگکوک جلوی اسلوونی بهم سیلی زد
جونگکوک: بابت کارای که گردم معذرت میخوام من دارم درمان میشم ات کارای که تا دیروز میکردم دست خودم نبود
ات: خب اسلوونی هیون چی؟
جونگکوک: خب میرسیم به بخش مورد علاقه ام (باخنده)
ات: یعنی چی؟ (باتعجب)
جونگکوک رفت سمت یه کشویی یه اسلحه دراورد ترسیدم
ات: می... میخوای چیکار کنی؟
داد اسلحه رو دستم دستمو گرفت برد تو حیاط
جونگکوک: از اسلوونی متنفری؟
ات: داری شوخی میکنی الان ازش متنفرم؟ من میخوام بکشمش
جونگکوک: باشه برو انجامش بده
ات: یعنی چی چیزی از حرفات متوجه نمیشم
دستمو گرفت برد انباری دونفر دیدم که به صندلی بسته شده بودند رو صورتاشون گونی بود یکیش معلوم بود دختره و اون یکی پسره
ات: جونگکوک اینا کین؟
جونگکوک: گونی از سرش بکش ببین کیان؟
گونی رو لز سرش کشیدم که با قیافه وحشت زده هیون اسلوونی مواجه شدم
چسب تو دهن اسلوونی کندم
اسلوونی: اخ عوضی میکشمتون همتونو
چسب دوباره چسبوندم به لبش
ات: زیاد زر نزن
جونگکوک با خنده داشت بهم نگاه میکرد
جونگکوک: بهشون شلیک کن
ات: من نمیتونم
جونگکوک: بتون چون اگر جای تو اونا بودند مطمئن باش از اینکار رو میکردن
جونگکوک اومد نزدیکم از کمرم گرفت در گوشم با صدای بمش گفت
جونگکوک: شلیک که دختر خوب
چشمامو بستم تفنگ گرفتم سمت اسلوونی شلیک کردم اسلوونی غرق خون بود
ات: وایی من شلیک کردم (باخنده) باورم نمیشه خدایا وایی خیلی حال داد
جونگکوک داشت بالبخند بهم نگاه میکرد
تفنگ گرفتم سمت هیون نفس عمیقی کشیدم
ات: من کشتمشون؟ (باخنده)
وایی من کشتمشون؟ (باتعجب)
جونگکوک بهم نگاه کرد از کمرم گرفت وارد حیاط شدیم
جونگکوک: جنازه هارو جمع کنید (روبه باریگارد ها)
ات: من کشتمشون؟
جونگکوک: اره کشتیشون (باخنده)
•
•
•
{ادامه در کامنت}
[ویو ات]
با نور افتاب چشامو باز کردم جونگکوک دیدم که مثل خرگوش گرفته خوابیده اروم از کنارش بلند شده
ات: که منو اذیت میکنی اره؟
بالشت رو گرفتم زدم بهش
ات: هیی بلند شو
جونگکوک: اوهوم بزار بخوابم خستم (خوابآلود)
رفتم رو تخت زدم با دستام به بازوش که با یه حرکت منو گرفت زیرش
ات: هیی داری خفم میکنی
جونگکوک از روم بلند شد جوری بود که انگار روم خیمه زد بود اروم نزدیکم شد
جونگکوک: میدونی چیه؟
سرمو به نشونه چیه تکون دادم جونگکوک اومد نزدیک گوشم اروم با لحن خمار گفت: الان اگه بچمون حامله نبودی بخاطر این کارت باید زیرم جون میدادی
با مشت زدم به سینش
ات: تو خوابت ببینی
جونگکوک: اخ دردم اومد دستت اینه سنگه ها
ات: از روم بلند شو
جونگکوک از روم بلند شد منو انداخت رو کولش
ات: هیی سرم گیج میره ها حالت تهوع گرفتم
رفتیم دقیق وسط عمارت وایستادیم یاد اون لحظه افتادم که جونگکوک افتادم که جونگکوک جلوی اسلوونی بهم سیلی زد
جونگکوک: بابت کارای که گردم معذرت میخوام من دارم درمان میشم ات کارای که تا دیروز میکردم دست خودم نبود
ات: خب اسلوونی هیون چی؟
جونگکوک: خب میرسیم به بخش مورد علاقه ام (باخنده)
ات: یعنی چی؟ (باتعجب)
جونگکوک رفت سمت یه کشویی یه اسلحه دراورد ترسیدم
ات: می... میخوای چیکار کنی؟
داد اسلحه رو دستم دستمو گرفت برد تو حیاط
جونگکوک: از اسلوونی متنفری؟
ات: داری شوخی میکنی الان ازش متنفرم؟ من میخوام بکشمش
جونگکوک: باشه برو انجامش بده
ات: یعنی چی چیزی از حرفات متوجه نمیشم
دستمو گرفت برد انباری دونفر دیدم که به صندلی بسته شده بودند رو صورتاشون گونی بود یکیش معلوم بود دختره و اون یکی پسره
ات: جونگکوک اینا کین؟
جونگکوک: گونی از سرش بکش ببین کیان؟
گونی رو لز سرش کشیدم که با قیافه وحشت زده هیون اسلوونی مواجه شدم
چسب تو دهن اسلوونی کندم
اسلوونی: اخ عوضی میکشمتون همتونو
چسب دوباره چسبوندم به لبش
ات: زیاد زر نزن
جونگکوک با خنده داشت بهم نگاه میکرد
جونگکوک: بهشون شلیک کن
ات: من نمیتونم
جونگکوک: بتون چون اگر جای تو اونا بودند مطمئن باش از اینکار رو میکردن
جونگکوک اومد نزدیکم از کمرم گرفت در گوشم با صدای بمش گفت
جونگکوک: شلیک که دختر خوب
چشمامو بستم تفنگ گرفتم سمت اسلوونی شلیک کردم اسلوونی غرق خون بود
ات: وایی من شلیک کردم (باخنده) باورم نمیشه خدایا وایی خیلی حال داد
جونگکوک داشت بالبخند بهم نگاه میکرد
تفنگ گرفتم سمت هیون نفس عمیقی کشیدم
ات: من کشتمشون؟ (باخنده)
وایی من کشتمشون؟ (باتعجب)
جونگکوک بهم نگاه کرد از کمرم گرفت وارد حیاط شدیم
جونگکوک: جنازه هارو جمع کنید (روبه باریگارد ها)
ات: من کشتمشون؟
جونگکوک: اره کشتیشون (باخنده)
•
•
•
{ادامه در کامنت}
۷۱.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.