فیک جونگ کوک پارت ۴۹ (معشوقه)
دامنش خیلی سک*سیش کرده بود و باعث شده بود که حسابی تحریک بشم نمیخواستم اوضاع از این بدتر بشه سریع گفتم من میرم حموم.رفتم یه دوش آب سرد گرفتم که حالم بهتر شه اومدم بیرون و رفتم سمت ا.ت که دیدم میز رو چیده و دوکبوکی پخته.
تهیونگ:واو چیکار کردی گرل!
ا.ت: شاهکار درست کردم😌
تهیونگ : حالا من یه تعریفی کردم تو هم مغرور شو😑
ا.ت: ایششش مگه دروغ میگم.
تهیونگ:باشه کوچولو حالا تو هم قهر نکن.
بعد اومد سمتم و موهام رو بوسید و نشستیم سر میز و داشتیم غذا میخوردیم.
تهیونگ : راستی ا.ت چه خبر از پسر عموت؟اسمش چی بود؟عااااا یادم نمیاد!
ا.ت:خب نباید یادت بیاد چون من اصن اسمشو خودمم نمیدونم که بیام به تو بگم😐راستی فردا ساعت شیش.......امممم هیچی ولش کن.
تهیونگ:ساعت شیش چی؟
ا.ت:گفتم که هیچی.
تهیونگ:آها باشه.
ویو تهیونگ
مطمئنم ساعت شیش میخواد بره پیش پسرعموش چون من وقتی درباره ی اون پرسیدم خواست یه حرفی بزنه وقتی غذا خوردیم ا.ت داشت میز رو جمع میکرد رفتم داخل حیاط و زنگ زدم به کوک.
تهیونگ:الو جونگ کوک.
جونگ کوک:چیزی شدی؟چیزی درباره ی پسرعموش فهمیدی؟
تهیونگ:نه ظاهرا خودش هم دربارش چیزی نمیدونه ولی فک کنم فردا ساعت شیش یه چیزی قراره اتفاق بیوفته درباره ی پسر عموش.
جونگ کوک: فاکککک
تهیونگ:چیزی شده جونگ کوک مگه منتظر همچین فرصتی نبودی پس چی شده؟
جونگ کوک:فردا ساعت شیش کار دارم سرم شلوغه.ببینم تهیونگ تو میتونی تعقیبش کنی به این بادیگارد های احمق اعتماد ندارم بادیگارد لی هم (یکی از بادیگارد های اعضاعه که بهش میگن آجوشی لی)حالش خوب نبود فرستادمش مرخصی.
تهیونگ:شرمنده کوک منم ساعت شیش کار دارم نمیتونم برم ولی میتونم یکی از بادیگارد های مورد اطمینانم رو بفرستم تعقیبش کنن.
جونگ کوک:اوکی فعلا برو ا.ت شک نکنه.
تهیونگ:اوکی بای
جونگ کوک:بای.
بعد قطع کردم و رفتم داخل ا.ت داشت ظرفارو میشست.رفتم از پشت دستمامو دور کمرش حلقه کردم و چسبیدم بهش که وحشت زده گفت:
ا.ت:تو...ک..کی ه..هستی.
تهیونگ:منم ا.ت چرا ترسیدی.
ا.ت:آها تویی ترسیدم.....میشه بری اونور تر(خجالت)
دوباره داشتم تحریک میشدم.ای بابا این ا.ت هم منو کشت!
ویو ا.ت
تهیونگ رفت بیرون داشتم ظرفارو میشستم که یهو دوتا دست دورم حلقه شد و چسبید بهم خیلی ترسیدم وقتی فهمیدم تهیونگه خیالم راحت شد ولی خجالت میکشیدم که اینجور بهم چسبیده!گفتم ازم فاصله بگیره ولی نرفت نفسای داشت عمیق میشد و داغی نفاساش گردنم رو میسوزوند خیلی ترسیده بودم یهو حس کردم یه چیز سفتی و بزرگ بهم برخورد کرد (میدونم میدونی چیه🗿).............
تهیونگ:واو چیکار کردی گرل!
ا.ت: شاهکار درست کردم😌
تهیونگ : حالا من یه تعریفی کردم تو هم مغرور شو😑
ا.ت: ایششش مگه دروغ میگم.
تهیونگ:باشه کوچولو حالا تو هم قهر نکن.
بعد اومد سمتم و موهام رو بوسید و نشستیم سر میز و داشتیم غذا میخوردیم.
تهیونگ : راستی ا.ت چه خبر از پسر عموت؟اسمش چی بود؟عااااا یادم نمیاد!
ا.ت:خب نباید یادت بیاد چون من اصن اسمشو خودمم نمیدونم که بیام به تو بگم😐راستی فردا ساعت شیش.......امممم هیچی ولش کن.
تهیونگ:ساعت شیش چی؟
ا.ت:گفتم که هیچی.
تهیونگ:آها باشه.
ویو تهیونگ
مطمئنم ساعت شیش میخواد بره پیش پسرعموش چون من وقتی درباره ی اون پرسیدم خواست یه حرفی بزنه وقتی غذا خوردیم ا.ت داشت میز رو جمع میکرد رفتم داخل حیاط و زنگ زدم به کوک.
تهیونگ:الو جونگ کوک.
جونگ کوک:چیزی شدی؟چیزی درباره ی پسرعموش فهمیدی؟
تهیونگ:نه ظاهرا خودش هم دربارش چیزی نمیدونه ولی فک کنم فردا ساعت شیش یه چیزی قراره اتفاق بیوفته درباره ی پسر عموش.
جونگ کوک: فاکککک
تهیونگ:چیزی شده جونگ کوک مگه منتظر همچین فرصتی نبودی پس چی شده؟
جونگ کوک:فردا ساعت شیش کار دارم سرم شلوغه.ببینم تهیونگ تو میتونی تعقیبش کنی به این بادیگارد های احمق اعتماد ندارم بادیگارد لی هم (یکی از بادیگارد های اعضاعه که بهش میگن آجوشی لی)حالش خوب نبود فرستادمش مرخصی.
تهیونگ:شرمنده کوک منم ساعت شیش کار دارم نمیتونم برم ولی میتونم یکی از بادیگارد های مورد اطمینانم رو بفرستم تعقیبش کنن.
جونگ کوک:اوکی فعلا برو ا.ت شک نکنه.
تهیونگ:اوکی بای
جونگ کوک:بای.
بعد قطع کردم و رفتم داخل ا.ت داشت ظرفارو میشست.رفتم از پشت دستمامو دور کمرش حلقه کردم و چسبیدم بهش که وحشت زده گفت:
ا.ت:تو...ک..کی ه..هستی.
تهیونگ:منم ا.ت چرا ترسیدی.
ا.ت:آها تویی ترسیدم.....میشه بری اونور تر(خجالت)
دوباره داشتم تحریک میشدم.ای بابا این ا.ت هم منو کشت!
ویو ا.ت
تهیونگ رفت بیرون داشتم ظرفارو میشستم که یهو دوتا دست دورم حلقه شد و چسبید بهم خیلی ترسیدم وقتی فهمیدم تهیونگه خیالم راحت شد ولی خجالت میکشیدم که اینجور بهم چسبیده!گفتم ازم فاصله بگیره ولی نرفت نفسای داشت عمیق میشد و داغی نفاساش گردنم رو میسوزوند خیلی ترسیده بودم یهو حس کردم یه چیز سفتی و بزرگ بهم برخورد کرد (میدونم میدونی چیه🗿).............
۲.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.