وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt24
همه جلو سینی هاشون ایستاده بودن و منتظر شما بودن ک شروع کنین
تهیونگ با چشمش اروم نشون میداد ک چی شده
توهم ب طوری ک کسی نفهمه چشاتو جوری کردی ک نمیدونم چیکار کنم
تهیونگ خیلی نگران شد و عصبی شد ک چرا بهت نگفتن
ک خدمتکار اومد و چاقو رو برداشت و سمتت دراز کرد
و اروم بهت گف ک دستت رو ببر
چاقو رو ازش گرفتی
و خدمتکار لیوان رو جلو گرف ک و زیر جایی از دستت ک باید میبریدیش گرف
دستتو بریدی و خونش ریخت تو لیوان
و اروم بهت گف ک وقتی دیگ خون کافی ریخته شد
باید زانو بزنی
و ب تهیونگ بدی
همه هم همینکارو میکردن ول ن مثل تو با کمک خدمتکار
و وقتی تا نصفش خون پر شد بهت گف الان
ازش گرفتی
و زانو زدی
و درازش کردی سمت تهیونگ و تهیونگ برش داشت
و بعداز تو همچنین همه اینکارو کردن
و وقتی تهیونگ خوردش
همه مرد ها هم خوردن
صحبت بین خدمتکارا
': افرین خوب جمع و جورش کردی.... ول ارباب عصبی شد از ایک خانم نمدونست چیکا کنه
": امیدوارم چیزی نشه
مراسم تموم شد
همه اومدن جلوتون تعظیم کردن و رفتن
خدمتکارا هم شروع کردن ب جمع کردن خونه
تهیونگ: همتون همین الان بیایین اینجا(با داد)
همه با ترس و لرزیده اومدن جلوتون وایسادن
تهیونگ: خب کی مسئول این بود ک به خانم بگه باید چیکار کنه
ک ی نفر از اونا اومدن جلو
و گف: من مسئول بودم
تهیونگ اومد نزدیکش
هر چق ک تهیونگ نزدیک تر میشد میلرزید و سرشو بیشتر میاورد پایین
تهیونگ:چی چی بهش یاد دادی
رفتی جلو گفی: تهیونگ ولش کن... اشتباهی بود شده
تهیونگ: تو برو کنار... اشتباه غیر قابل بخششه
ا. ت: چرا اخه... هر کس میتونه اشتباه کنه.. توهم منم همه میتونن اشتباه کنن..
تهیونگ: چهار تا کلمه باید بهت میگف این اشتباه داره
ا. ت:خب واسه مراسم اماده میشدن و همشون چن روزه ک کلا ب خاطر مراسم کلا نخابیدن... میشه ک اشتباه بشه
تهیونگ:(با داد) توی این خونه اشتباه غیر قابل بخششه الانم برو کنار...
یکی از خدمتکارای مسن اومد دستت رو گرف و بهت نشونه داد ک سکوت کنی
تهیونک بیشتر ب دختره نزدیک شد
تهیونگ: اگ کوچکترین مشکل ب خاطر خدمتکارا ت مراسم پیش بیاد خودت میدونی حکمش اعدام هس
رفتی پیششون گفی: چی داری میگی... ینی واقعا میخای بکشیش.
تهیونگ:(با داد) ا. ت ت برو کنار
ا. ت: من نمیرم
دستتو گرف و کشیدت کنار ول چون عصبی بود و قدرت زیادی داشت
افتادی زمین اونم خیلی بد
تهیونگ ب خاطرش کارش ناراحت شد و ببشتر عصبی شد
تهیونگ با داد گف: همین الان برو بیرون و دیگ نبینمت (خطاب ب خدمتکار)
خدمتکارا کمکت کردن ک پاشی
پاشدی و رفتی اتاقتون
رو تخت نشسته بودی
ک در باز شد
پشتت ب در بود
تهیونگ با چشمش اروم نشون میداد ک چی شده
توهم ب طوری ک کسی نفهمه چشاتو جوری کردی ک نمیدونم چیکار کنم
تهیونگ خیلی نگران شد و عصبی شد ک چرا بهت نگفتن
ک خدمتکار اومد و چاقو رو برداشت و سمتت دراز کرد
و اروم بهت گف ک دستت رو ببر
چاقو رو ازش گرفتی
و خدمتکار لیوان رو جلو گرف ک و زیر جایی از دستت ک باید میبریدیش گرف
دستتو بریدی و خونش ریخت تو لیوان
و اروم بهت گف ک وقتی دیگ خون کافی ریخته شد
باید زانو بزنی
و ب تهیونگ بدی
همه هم همینکارو میکردن ول ن مثل تو با کمک خدمتکار
و وقتی تا نصفش خون پر شد بهت گف الان
ازش گرفتی
و زانو زدی
و درازش کردی سمت تهیونگ و تهیونگ برش داشت
و بعداز تو همچنین همه اینکارو کردن
و وقتی تهیونگ خوردش
همه مرد ها هم خوردن
صحبت بین خدمتکارا
': افرین خوب جمع و جورش کردی.... ول ارباب عصبی شد از ایک خانم نمدونست چیکا کنه
": امیدوارم چیزی نشه
مراسم تموم شد
همه اومدن جلوتون تعظیم کردن و رفتن
خدمتکارا هم شروع کردن ب جمع کردن خونه
تهیونگ: همتون همین الان بیایین اینجا(با داد)
همه با ترس و لرزیده اومدن جلوتون وایسادن
تهیونگ: خب کی مسئول این بود ک به خانم بگه باید چیکار کنه
ک ی نفر از اونا اومدن جلو
و گف: من مسئول بودم
تهیونگ اومد نزدیکش
هر چق ک تهیونگ نزدیک تر میشد میلرزید و سرشو بیشتر میاورد پایین
تهیونگ:چی چی بهش یاد دادی
رفتی جلو گفی: تهیونگ ولش کن... اشتباهی بود شده
تهیونگ: تو برو کنار... اشتباه غیر قابل بخششه
ا. ت: چرا اخه... هر کس میتونه اشتباه کنه.. توهم منم همه میتونن اشتباه کنن..
تهیونگ: چهار تا کلمه باید بهت میگف این اشتباه داره
ا. ت:خب واسه مراسم اماده میشدن و همشون چن روزه ک کلا ب خاطر مراسم کلا نخابیدن... میشه ک اشتباه بشه
تهیونگ:(با داد) توی این خونه اشتباه غیر قابل بخششه الانم برو کنار...
یکی از خدمتکارای مسن اومد دستت رو گرف و بهت نشونه داد ک سکوت کنی
تهیونک بیشتر ب دختره نزدیک شد
تهیونگ: اگ کوچکترین مشکل ب خاطر خدمتکارا ت مراسم پیش بیاد خودت میدونی حکمش اعدام هس
رفتی پیششون گفی: چی داری میگی... ینی واقعا میخای بکشیش.
تهیونگ:(با داد) ا. ت ت برو کنار
ا. ت: من نمیرم
دستتو گرف و کشیدت کنار ول چون عصبی بود و قدرت زیادی داشت
افتادی زمین اونم خیلی بد
تهیونگ ب خاطرش کارش ناراحت شد و ببشتر عصبی شد
تهیونگ با داد گف: همین الان برو بیرون و دیگ نبینمت (خطاب ب خدمتکار)
خدمتکارا کمکت کردن ک پاشی
پاشدی و رفتی اتاقتون
رو تخت نشسته بودی
ک در باز شد
پشتت ب در بود
۱۲۸.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.