دختری از جنس جاسوس(پارت49)
ملیندا خودش رو رسوند شروع کرد با دکتر حرف زدن
ملیندا:الان چقدر هزینش میشه بخوایم عملش کنیم
دکتر:ده میلیون دالک
ملیندا:ولی اینکه خیلی زیاده
دکتر:چاره ای نیس اگر میخواید پسرتون سالم باشه
ملیندا:ولی…
انیا:خانم دزموند چاره ای نیس
و بعد هفت میلیونش رو مامان دامیان داد و سه میلیون دیگش رو انیا
دامیان:لازم نبود این کار رو بکنی اون پول رو جمع کرده بودی تا چیزایی میخواستی و ارزوشون رو داشتی رو بخری
انیا:تمام چیزی که میخواستم ارزوم تو بودی
دامیان:ممنونم
دکتر:خانم فورجر باید بری بیرون میخوایم عملش کنیم
دامیان:نه انیا لطفا از پیشم نرو
دکتر:باید بره
دامیان:نهههههه
همون موقع دکتر امپول بیهوشی رو توی بازوی دامیان زد
انیا:نه من باید پیشش باشم
انیا رو گرفتن بردن و دامیان رو وارد اتاق عمل کردن
(پشت در اتاق عمل)
انیا:حالش خوب میشه حالش خوب میشه دوباره میتونم بغلش کنم
همون موقع دکتر اومد بیرون
انیا:حالش چطوره عملش کردین
دکتر:اره عمل شد الان مثل روز اولشه
انیا:میشه ببینمش
دکتر:اره فقط اثر بیهوش هنوز یکم تو بدنشه برای همین چرت و پرت میگه
انیا:باشه الان میرم پیشش
انیا:دامیان خوبی
و دامیان رو بغل کرد
دامیان:سلام همسرم
انیا:وات
دامیان:بچمون کجاس میخوام ببینمش
انیا:چیزی نزدی
دامیان:خواهر زن عزیزم کو
انیا:کی رو میگی
دامیان:خودت رو به اون راه نزن بکی رو میگم
ذهن انیا:اها دکتر گفت چرت و پرت میگه
دکتر:فردا میتونه مرخص بشه بهتره یه روز دیگه اینجا باشه
(فردا)
دامیان اومد خونه همه یهو پریدن بغلش
بکی:دامیان خوبی
لوکا:خوبی سالمی
دنیل:پسر کجا بودی
مگی:رفیق خوبی
دامیان:پسرا میخوام باهاتون برم یه سفر پسرونه
بادیگارد:نه خیر شما هی جایی نمیرید
همه یه عالم پول گذاشتن کف دست خدمتکارا و بادیگاردا
دامیان:این پول راضیتون میکنه برید دیگه بر نگردید
بادیگاردا و خدمتکارا:اوکی
انیا:پس من و بکی و مگی هم میریم سفر دخترونه
لوکا:اوکی
(سفر دخترونه)
بکی:بچه ها بریم ولگردی
مگی:یکمم ولخرجی
انیا:دقیقا
(سفر پسرونه)
دامیان:وای چه ساعت سیاهی
لوکا:چه ساعت سفیدی
دامیان:سیاه
لوکا:سفید
دامیان:سیاه
لوکا:سفید
دامیان:سیاه
لوکا:سفید
دنیل:اصلا طوسی چطوره
لوکا:سفید
دامیان:سیاه
ذهن دنیل:من از اینا خرترم که میخوام ارومشون کنم
(سفر دخترونه)
بکی:چه لباسی
انیا:نه من این رو ترجیح میدم
مگی:اینکه از همش خشگل تره
مگی و انیا و بکی:پس یدونه از هر کدومش بر میداریم
(سفر پسرونه در جنگل)
دامیان و لوکا داشتن سر سیاه و سفید دیوونه میشدن
دامیان:سیاه(باداد)
لوکا:بهت گفتم سفید(با داد)
بعد هر دوشون از عصبانیت تغییر شکل دادن افتادن به جون هم
دنیل:الو مگی
مگی:بله
دنیل:با دخترا بیاید اینجا
مگی:چرا؟
دنیل:من نمیتونم تنهایی لوکا و دامیان رو کتنرل کنم
(چند دیقه بعد)
انیا و بکی:چی شما گفته بودین…
ملیندا:الان چقدر هزینش میشه بخوایم عملش کنیم
دکتر:ده میلیون دالک
ملیندا:ولی اینکه خیلی زیاده
دکتر:چاره ای نیس اگر میخواید پسرتون سالم باشه
ملیندا:ولی…
انیا:خانم دزموند چاره ای نیس
و بعد هفت میلیونش رو مامان دامیان داد و سه میلیون دیگش رو انیا
دامیان:لازم نبود این کار رو بکنی اون پول رو جمع کرده بودی تا چیزایی میخواستی و ارزوشون رو داشتی رو بخری
انیا:تمام چیزی که میخواستم ارزوم تو بودی
دامیان:ممنونم
دکتر:خانم فورجر باید بری بیرون میخوایم عملش کنیم
دامیان:نه انیا لطفا از پیشم نرو
دکتر:باید بره
دامیان:نهههههه
همون موقع دکتر امپول بیهوشی رو توی بازوی دامیان زد
انیا:نه من باید پیشش باشم
انیا رو گرفتن بردن و دامیان رو وارد اتاق عمل کردن
(پشت در اتاق عمل)
انیا:حالش خوب میشه حالش خوب میشه دوباره میتونم بغلش کنم
همون موقع دکتر اومد بیرون
انیا:حالش چطوره عملش کردین
دکتر:اره عمل شد الان مثل روز اولشه
انیا:میشه ببینمش
دکتر:اره فقط اثر بیهوش هنوز یکم تو بدنشه برای همین چرت و پرت میگه
انیا:باشه الان میرم پیشش
انیا:دامیان خوبی
و دامیان رو بغل کرد
دامیان:سلام همسرم
انیا:وات
دامیان:بچمون کجاس میخوام ببینمش
انیا:چیزی نزدی
دامیان:خواهر زن عزیزم کو
انیا:کی رو میگی
دامیان:خودت رو به اون راه نزن بکی رو میگم
ذهن انیا:اها دکتر گفت چرت و پرت میگه
دکتر:فردا میتونه مرخص بشه بهتره یه روز دیگه اینجا باشه
(فردا)
دامیان اومد خونه همه یهو پریدن بغلش
بکی:دامیان خوبی
لوکا:خوبی سالمی
دنیل:پسر کجا بودی
مگی:رفیق خوبی
دامیان:پسرا میخوام باهاتون برم یه سفر پسرونه
بادیگارد:نه خیر شما هی جایی نمیرید
همه یه عالم پول گذاشتن کف دست خدمتکارا و بادیگاردا
دامیان:این پول راضیتون میکنه برید دیگه بر نگردید
بادیگاردا و خدمتکارا:اوکی
انیا:پس من و بکی و مگی هم میریم سفر دخترونه
لوکا:اوکی
(سفر دخترونه)
بکی:بچه ها بریم ولگردی
مگی:یکمم ولخرجی
انیا:دقیقا
(سفر پسرونه)
دامیان:وای چه ساعت سیاهی
لوکا:چه ساعت سفیدی
دامیان:سیاه
لوکا:سفید
دامیان:سیاه
لوکا:سفید
دامیان:سیاه
لوکا:سفید
دنیل:اصلا طوسی چطوره
لوکا:سفید
دامیان:سیاه
ذهن دنیل:من از اینا خرترم که میخوام ارومشون کنم
(سفر دخترونه)
بکی:چه لباسی
انیا:نه من این رو ترجیح میدم
مگی:اینکه از همش خشگل تره
مگی و انیا و بکی:پس یدونه از هر کدومش بر میداریم
(سفر پسرونه در جنگل)
دامیان و لوکا داشتن سر سیاه و سفید دیوونه میشدن
دامیان:سیاه(باداد)
لوکا:بهت گفتم سفید(با داد)
بعد هر دوشون از عصبانیت تغییر شکل دادن افتادن به جون هم
دنیل:الو مگی
مگی:بله
دنیل:با دخترا بیاید اینجا
مگی:چرا؟
دنیل:من نمیتونم تنهایی لوکا و دامیان رو کتنرل کنم
(چند دیقه بعد)
انیا و بکی:چی شما گفته بودین…
۳.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.