به نام خدایی که به شدت کافیست
رمان عاشق ها
پارت ۲
رونیا :
قطع کردم از تو حال پاشدم رفتم لباس برای ظهر انتخاب کردم صدای آیفون اومد نازنین بود در رو باز کردم اومد بالا نازنین خودی بود ازش پذیرایی کردمو حرف زدیم که نازنین رفت
درسا :
داشتم به حرف امیر فکر میکردم که امیر صدام کرد
امیر : عسلکم
درسا : جانم
امیر : چیشده تو فکری
درسا: هیچی
امیر : مطمئنی
درسا : آره
ساعتو نگاه کردم ۲ بود رفتم لباس سبزم رو برداشتم پوشیدم یه آرایش ملایم کردم اومدم بیرون امیر منو دید با تعجب نگام کرد ازش خدافظی کردم رفتم پایین پریناز منتظرم بود سوار ماشین شدمو رفتیم
پارت ۲
رونیا :
قطع کردم از تو حال پاشدم رفتم لباس برای ظهر انتخاب کردم صدای آیفون اومد نازنین بود در رو باز کردم اومد بالا نازنین خودی بود ازش پذیرایی کردمو حرف زدیم که نازنین رفت
درسا :
داشتم به حرف امیر فکر میکردم که امیر صدام کرد
امیر : عسلکم
درسا : جانم
امیر : چیشده تو فکری
درسا: هیچی
امیر : مطمئنی
درسا : آره
ساعتو نگاه کردم ۲ بود رفتم لباس سبزم رو برداشتم پوشیدم یه آرایش ملایم کردم اومدم بیرون امیر منو دید با تعجب نگام کرد ازش خدافظی کردم رفتم پایین پریناز منتظرم بود سوار ماشین شدمو رفتیم
۵.۷k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.