قلب سیاه
قلب سیاه
p7
f2
~ کوک ~
بابام حرف از بچه که زد یاد ات افتادم اون کجا بود؟
_ بابا یه شرط داره با لیلی ازدواج کنم
+ تو که آخرش باید با لیلی ازدواج کنی
این شرطط چیه حالا؟
_ میخوام ات و برای اولین بار ببینم
+ عه چه خوب اونم باید یه چیزی بهت بگه
منتظر بودم بگه چی ولی بازم که گذاشته بود ات و ببینم خیلی خوبع
+ برو بادیگارد منتظرته میرسونتت
بادیگارد بابام اومد پیشم
گونی رو کرد رو سرم
بعدش با یه چی بی هوشم کردن
نمیدونستم چقد گذشته چشمامو باز کردم
دیدم تویه اتاق تاریکم
_ کسی اینجااآااا نیسسس؟؟؟؟
رفتم جلوتر دیدم یه نور بالای ی تخت روشنه
رفتم نزدیک که ات و دیدم
دستاشو بالا سرش بسته بودن
پاهاشم همینطور
منو که دید زد زیر گریه
_ ات عشقم خیل..
نزار ادامه بدم کع گفت
+ جونگ کوک از اینجا برو
تو باید با لیلی ازدواج کنی
_ ات واقعااااا؟؟ چراا؟؟
+ چون منو مجبور کردن با تهیونگ ازدواج کنم
چند روز دیگه عروسی میکنیم
من باید از اون ۷ تا بچه بیارم
پرزام. ریخت خیلی زیاد بود یعنی...ته...نههه بچه من چیی؟؟ اون زنه من عشق منه
p7
f2
~ کوک ~
بابام حرف از بچه که زد یاد ات افتادم اون کجا بود؟
_ بابا یه شرط داره با لیلی ازدواج کنم
+ تو که آخرش باید با لیلی ازدواج کنی
این شرطط چیه حالا؟
_ میخوام ات و برای اولین بار ببینم
+ عه چه خوب اونم باید یه چیزی بهت بگه
منتظر بودم بگه چی ولی بازم که گذاشته بود ات و ببینم خیلی خوبع
+ برو بادیگارد منتظرته میرسونتت
بادیگارد بابام اومد پیشم
گونی رو کرد رو سرم
بعدش با یه چی بی هوشم کردن
نمیدونستم چقد گذشته چشمامو باز کردم
دیدم تویه اتاق تاریکم
_ کسی اینجااآااا نیسسس؟؟؟؟
رفتم جلوتر دیدم یه نور بالای ی تخت روشنه
رفتم نزدیک که ات و دیدم
دستاشو بالا سرش بسته بودن
پاهاشم همینطور
منو که دید زد زیر گریه
_ ات عشقم خیل..
نزار ادامه بدم کع گفت
+ جونگ کوک از اینجا برو
تو باید با لیلی ازدواج کنی
_ ات واقعااااا؟؟ چراا؟؟
+ چون منو مجبور کردن با تهیونگ ازدواج کنم
چند روز دیگه عروسی میکنیم
من باید از اون ۷ تا بچه بیارم
پرزام. ریخت خیلی زیاد بود یعنی...ته...نههه بچه من چیی؟؟ اون زنه من عشق منه
۱.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.