روزی روزگاری عشق ... part 11 ... فصل 2
محموله را گزاشت پایین پله ها و راه رفته را دوباره برگشت
فقط به خاطر یه محموله یه روزه آنقدر داشت وزن کم میکرد
سینی را برداشت و به در های اتاقا نگاه کرد یکیشون نظرشو جلب کرد
به سمت در رفت و در زد
بعد از گذشت چند دقیقه صدایی از داخل اومد که مجوز ورودش به اتاق بود
برای این که شناخته نشه سرشو پایین انداخته بود
تهیونگ : واسه چی اومدی ؟ * اروم و جدی
جانگ می : ببخشید ارباب اجوما اینا رو داد که بدم بهتون * ترسیده
تهیونگ : اها ... چرا خودش نیوردم؟ * مشکوک و جدی
جانگ می : پاهاشون درد میکرد نمیتونستن از پله ها بالا بیان و میخواستن زود برن خونشون
تهیونگ : هوممم * سرشو به نشونه ی تایید تکون میده
پسرک اروم اروم برگشت به دخترک جوانی که رو به روش بود نگاهی انداخت
تهیونگ : اینا رو بده به من
جانگ می : بفرمایید
تهیونگ : تو چرا نرفته بودی خونتون ؟ ... یادمه ۴ ساعت پیش اعلام کردن همه برن خونه
جانگ می : عا ... خب کار داشتم
تهیونگ : چه کاری ؟ * یه ابروشو داده بالا
جانگ می : باید اشپز خونه رو تمیز میکردم و ... * ترسیده
تهیونگ : خیلی خب ... سرتو بیار بالا
جانگ می : چرا ؟
تهیونگ : باید صورتتو ببینم
دخترک که دیگه میدونست داره لو میره دستشو برد پشت کمرش و دکمه ای که تو دستش بودو فشرد
در کسری از ثانیه یکی از بادیگارد ها با شتاب اومد توی اتاق
تهیونگ : چه خبرته ؟
... : قربان بهمون حمله کردن * نفس نفس میزنه
تهیونگ : چیییی ؟ ... باشه عجله کن الان آماده میشم میام
بادیگارد که رفت رو به من کردو گفت
تهیونگ : تو هم مرخصی
وقتی از اون اتاق اومد بیرون نفس عمیقی کشیدو با دو رفت طبقه ی پایین
...
فقط به خاطر یه محموله یه روزه آنقدر داشت وزن کم میکرد
سینی را برداشت و به در های اتاقا نگاه کرد یکیشون نظرشو جلب کرد
به سمت در رفت و در زد
بعد از گذشت چند دقیقه صدایی از داخل اومد که مجوز ورودش به اتاق بود
برای این که شناخته نشه سرشو پایین انداخته بود
تهیونگ : واسه چی اومدی ؟ * اروم و جدی
جانگ می : ببخشید ارباب اجوما اینا رو داد که بدم بهتون * ترسیده
تهیونگ : اها ... چرا خودش نیوردم؟ * مشکوک و جدی
جانگ می : پاهاشون درد میکرد نمیتونستن از پله ها بالا بیان و میخواستن زود برن خونشون
تهیونگ : هوممم * سرشو به نشونه ی تایید تکون میده
پسرک اروم اروم برگشت به دخترک جوانی که رو به روش بود نگاهی انداخت
تهیونگ : اینا رو بده به من
جانگ می : بفرمایید
تهیونگ : تو چرا نرفته بودی خونتون ؟ ... یادمه ۴ ساعت پیش اعلام کردن همه برن خونه
جانگ می : عا ... خب کار داشتم
تهیونگ : چه کاری ؟ * یه ابروشو داده بالا
جانگ می : باید اشپز خونه رو تمیز میکردم و ... * ترسیده
تهیونگ : خیلی خب ... سرتو بیار بالا
جانگ می : چرا ؟
تهیونگ : باید صورتتو ببینم
دخترک که دیگه میدونست داره لو میره دستشو برد پشت کمرش و دکمه ای که تو دستش بودو فشرد
در کسری از ثانیه یکی از بادیگارد ها با شتاب اومد توی اتاق
تهیونگ : چه خبرته ؟
... : قربان بهمون حمله کردن * نفس نفس میزنه
تهیونگ : چیییی ؟ ... باشه عجله کن الان آماده میشم میام
بادیگارد که رفت رو به من کردو گفت
تهیونگ : تو هم مرخصی
وقتی از اون اتاق اومد بیرون نفس عمیقی کشیدو با دو رفت طبقه ی پایین
...
۵.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.