چندپارتی سونگمین وقتی از پسر سرد و خجالتی تبدیل میشه به .
چندپارتی سونگمین وقتی از پسر سرد و خجالتی تبدیل میشه به ... p2
#استری_کیدز
#کیم#سونگمین
لبخند بهش نگاهش میکرد گونه هاش سرخ شد و زود سرشو انداخت پایین
یونجی: تازه اومدی این محله؟
درحالی که سرش پایین بود اروم جواب داد
سونگمین:بله
یونجی:فکر میکردم اخه تعجب کردم همچین پسر باکلاسی همچین جایی باشه
با گفتن این حرفش بیشتر از قبل صورتش سرخ شد
جوابی نداشت بگه
یونجی: هی چرا انقدر خجالتی نمیخوای اسمتو بگی؟!
من همه ادمای اینجارو میشناسم اگه توعم اینجا زندگی میکنی پس باید بدونم کیستی .
سرشو بالا اورد و به دختری که با لبخند بهش نگاه میکرد اب دهانشو قورت داد و گفت
سونگمین:...من...م..من... ک..کیم سونگمین..هستم...
یونجی:واو اسمتم مثل خودت زیباست
بیشتر از قبل خجالت کشید و کل صورتش قرمز شد
سونگمین:م..ممنونم..
یونجی:نکنه ازم خجالت میکشی سونگمین؟!
سونگمین:..نه ..نه ..
یونجی خنده ای کرد و گفت
یونجی:تو از یه دختر خجالت میکشیی
خندیدن یونجی به این موضوع ناراحتش کرد و سرشو با ناراحتی به پایین انداخت
یونجی.؛اوه...ناراحت شدی..قصد ناراحت کردنتو نداشتم..فقط اولین بارم بود که همچ...
قرار گرفتن صدای سونگمین حرفش نصفه موند
درحالی که داشت به زمین نگاه میکرد گفت
سونگمین:اگه...خجالتی...
که نگاهشو از زمین برداشت و به یونجی داد
سونگمین: نباشم ..چی؟!
یونجی:ثابت کن
سونگمین؛چجوری
درحالی که پوزخندی داشت گفت
یونجی: اگه حرفای عاشقانه بتونی بزنی پول رامیونت رو من میدم
درخواست خیلی بزرگی بود..اولش میخواست ردش کنه اما نمیخواست پیش یه دختر هم ضایه بشه پس قبولش کرد
سونگمین:خب...باشه...
پاشو روی پای دیگش گذاشت و ارنجشو به میز تیکه داد و دستشو روی فکش گذاشت
سونگمین:لیدی اسم تو...چیه؟!
یونجی؛لی..یونجی
سونگمین: میدونستی...مثل ماه روی شب خیلی زیبا و خاص میدرخشی؟
خودش هم از این حرفش تعجب کرد اما بهتر بود هرکارس کنه تا بتونه ثابت کنه خجالت نمیکشه
یونجی که بی سروصدا داشت گوش میداد
حالا گونه های اون سرخ شده بودن
سونگمین خم شد و فاصله کمی بین صورت هاشون بود
سونگمین:میدونی من ازت چی میبینم....
یونجی؛چ...چی؟
سرشو برگردوند به عقب و با نگاهی عاشقانه گفت
سونگمین: زن زندگی
که یونجی دستاشو گذاشت روی لباش و با چشمایی گرد شده بهش نگاه کرد
سونگمین که تازه متوجه معنی حرفش شده بود
اونم تعجب کرد اما خجالت نکشید
یونجی:واو...تو..خیلی...خوب بلدی مخ ادمو بزنی..
سونگمین:چییی
دستشو روی قلبش گذاشت
یونجی:این قلب الان..داره برای تو..میتپه..
سونگمین:جانمم؟؟ اصن میدونستی من...۱۸ سالمه
یونجی:منم ۱۷ سالمه
سونگمین:من اهل سئولم قرار فردا برگردم..
یونجی:پیدات میکنم
سونگمین:مگه ازت خواستم عاشقم بشیییی
یونجی؛ تقصیر خودتهههه ..
#استری_کیدز
#کیم#سونگمین
لبخند بهش نگاهش میکرد گونه هاش سرخ شد و زود سرشو انداخت پایین
یونجی: تازه اومدی این محله؟
درحالی که سرش پایین بود اروم جواب داد
سونگمین:بله
یونجی:فکر میکردم اخه تعجب کردم همچین پسر باکلاسی همچین جایی باشه
با گفتن این حرفش بیشتر از قبل صورتش سرخ شد
جوابی نداشت بگه
یونجی: هی چرا انقدر خجالتی نمیخوای اسمتو بگی؟!
من همه ادمای اینجارو میشناسم اگه توعم اینجا زندگی میکنی پس باید بدونم کیستی .
سرشو بالا اورد و به دختری که با لبخند بهش نگاه میکرد اب دهانشو قورت داد و گفت
سونگمین:...من...م..من... ک..کیم سونگمین..هستم...
یونجی:واو اسمتم مثل خودت زیباست
بیشتر از قبل خجالت کشید و کل صورتش قرمز شد
سونگمین:م..ممنونم..
یونجی:نکنه ازم خجالت میکشی سونگمین؟!
سونگمین:..نه ..نه ..
یونجی خنده ای کرد و گفت
یونجی:تو از یه دختر خجالت میکشیی
خندیدن یونجی به این موضوع ناراحتش کرد و سرشو با ناراحتی به پایین انداخت
یونجی.؛اوه...ناراحت شدی..قصد ناراحت کردنتو نداشتم..فقط اولین بارم بود که همچ...
قرار گرفتن صدای سونگمین حرفش نصفه موند
درحالی که داشت به زمین نگاه میکرد گفت
سونگمین:اگه...خجالتی...
که نگاهشو از زمین برداشت و به یونجی داد
سونگمین: نباشم ..چی؟!
یونجی:ثابت کن
سونگمین؛چجوری
درحالی که پوزخندی داشت گفت
یونجی: اگه حرفای عاشقانه بتونی بزنی پول رامیونت رو من میدم
درخواست خیلی بزرگی بود..اولش میخواست ردش کنه اما نمیخواست پیش یه دختر هم ضایه بشه پس قبولش کرد
سونگمین:خب...باشه...
پاشو روی پای دیگش گذاشت و ارنجشو به میز تیکه داد و دستشو روی فکش گذاشت
سونگمین:لیدی اسم تو...چیه؟!
یونجی؛لی..یونجی
سونگمین: میدونستی...مثل ماه روی شب خیلی زیبا و خاص میدرخشی؟
خودش هم از این حرفش تعجب کرد اما بهتر بود هرکارس کنه تا بتونه ثابت کنه خجالت نمیکشه
یونجی که بی سروصدا داشت گوش میداد
حالا گونه های اون سرخ شده بودن
سونگمین خم شد و فاصله کمی بین صورت هاشون بود
سونگمین:میدونی من ازت چی میبینم....
یونجی؛چ...چی؟
سرشو برگردوند به عقب و با نگاهی عاشقانه گفت
سونگمین: زن زندگی
که یونجی دستاشو گذاشت روی لباش و با چشمایی گرد شده بهش نگاه کرد
سونگمین که تازه متوجه معنی حرفش شده بود
اونم تعجب کرد اما خجالت نکشید
یونجی:واو...تو..خیلی...خوب بلدی مخ ادمو بزنی..
سونگمین:چییی
دستشو روی قلبش گذاشت
یونجی:این قلب الان..داره برای تو..میتپه..
سونگمین:جانمم؟؟ اصن میدونستی من...۱۸ سالمه
یونجی:منم ۱۷ سالمه
سونگمین:من اهل سئولم قرار فردا برگردم..
یونجی:پیدات میکنم
سونگمین:مگه ازت خواستم عاشقم بشیییی
یونجی؛ تقصیر خودتهههه ..
۳.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.