sleep lady
#sleep_lady
#بخواب_خانم_کوچولو
p10
ا.ت با کمی سختی گفت
- هممم خب اونموقع
+ اون موقع چی ( خودشو بیشتر به صورتش نزدیک کرد )
- فکرای بد میان توی ذهنم
همین لحظه دختر عموی یونگی میرسه و از لای در یواشکی نگاشون می کنه
یونگی که متوجه شد میخواست کار دختر عموشو یه سرع کنه که این مشکلو از ریشه کامل حل کنه
+ مثلا چه فکرایی ......
ا.ت چشماشو انداخت پایین ، الگوی نفس کشیدنش بهم ریخت
+منظورت فکر این کاراس
یونگی لبخندی زد و لباشو زد روی لبای ا.ت
جفتشون چشماشونو بستن
یونگی میبوسید و ا.ت بی حرکت سرجاش نشستع بود
یونگی به خلاصی از شر مشکل دختر عموش فکر می کرد در حالی که نمی دونست دارع با این کاراش به ا.ت امیدواری یه رابطه خوب و عاشقانه رو میده
ا.ت رو به تاج تخت چسبوند و بوسه هارو عمیق تر کرد
و دختر عموش هم هنوز همونجوری از لای در بهشون زل زده بود
این دخترو دیگه باید میفرستاد برع پس کمی بدن ا.ت رو لمس کرد
و بعد دستای لرزون و بی حس ا.تو گذاشت روی شونه اش
یهو یونگی بلند شد و مچ ا.تو محکم گرفت و کشیدش سمت در درو باز کرد و چهره شوکه دختر عموشو دید
با اونیکی دستش مچ دختر عموشو چسبید و جفتشونو برد طبقه پایین
جلوی عموش ایستاد و دست دختر عموشو ول کرد
+ معذرت میخوام وسط حرفاتون پریدم و یهو اومدم ، اما عمو دخترتون دیگه شورشو در آورده
دختر عموش زانو زد و دسستاشو جلوی صورتش گرفت
و بعد بلند شد و دون دون به سمت در رفت
ا.ت با چشمای کشاد نگاه میکرد
همه خیلی تعجب کرده بودن
عموی یونگی : چیشده پسرم
شوگا : بنظرم خودش بگه بهتره ، با اجازه
و بعد به سمت طبقه بالا رفت
ا.ت ویو
مچمو ول کرد بلاخره
+ اخخخخخخخ تو چته
- چیزی نیست ، بشین
زل زدم توی صورتش
- کارمون نصف نیمه موند میخواستم نشونت بدم دیشب چی شد
- اما عیبی ندارع شب نشونت میدم ، العان فقط بشین همینجا و جم هم نخور
تکیه داد بع مبل و چشماشو بست
فوری بلند شدمو رفتم سمت سرویس
صدای یونگی پشت سرم میشنیدم
اهههههههه کجاااااااا
اومدم بیرون و رفتم طبقه پایین
همه سر میز بودن
نشستم بغل دست یونگی و همه شروع به خوردن کردن ( هاها شکموعا)
____________________________
اقا مینویسم کنترلم میرع یهو به خودم میام میبینم ۳ تا پارتو تو یکی نوشتم
بعد دوباره جداشون می کنم 😂
#بخواب_خانم_کوچولو
p10
ا.ت با کمی سختی گفت
- هممم خب اونموقع
+ اون موقع چی ( خودشو بیشتر به صورتش نزدیک کرد )
- فکرای بد میان توی ذهنم
همین لحظه دختر عموی یونگی میرسه و از لای در یواشکی نگاشون می کنه
یونگی که متوجه شد میخواست کار دختر عموشو یه سرع کنه که این مشکلو از ریشه کامل حل کنه
+ مثلا چه فکرایی ......
ا.ت چشماشو انداخت پایین ، الگوی نفس کشیدنش بهم ریخت
+منظورت فکر این کاراس
یونگی لبخندی زد و لباشو زد روی لبای ا.ت
جفتشون چشماشونو بستن
یونگی میبوسید و ا.ت بی حرکت سرجاش نشستع بود
یونگی به خلاصی از شر مشکل دختر عموش فکر می کرد در حالی که نمی دونست دارع با این کاراش به ا.ت امیدواری یه رابطه خوب و عاشقانه رو میده
ا.ت رو به تاج تخت چسبوند و بوسه هارو عمیق تر کرد
و دختر عموش هم هنوز همونجوری از لای در بهشون زل زده بود
این دخترو دیگه باید میفرستاد برع پس کمی بدن ا.ت رو لمس کرد
و بعد دستای لرزون و بی حس ا.تو گذاشت روی شونه اش
یهو یونگی بلند شد و مچ ا.تو محکم گرفت و کشیدش سمت در درو باز کرد و چهره شوکه دختر عموشو دید
با اونیکی دستش مچ دختر عموشو چسبید و جفتشونو برد طبقه پایین
جلوی عموش ایستاد و دست دختر عموشو ول کرد
+ معذرت میخوام وسط حرفاتون پریدم و یهو اومدم ، اما عمو دخترتون دیگه شورشو در آورده
دختر عموش زانو زد و دسستاشو جلوی صورتش گرفت
و بعد بلند شد و دون دون به سمت در رفت
ا.ت با چشمای کشاد نگاه میکرد
همه خیلی تعجب کرده بودن
عموی یونگی : چیشده پسرم
شوگا : بنظرم خودش بگه بهتره ، با اجازه
و بعد به سمت طبقه بالا رفت
ا.ت ویو
مچمو ول کرد بلاخره
+ اخخخخخخخ تو چته
- چیزی نیست ، بشین
زل زدم توی صورتش
- کارمون نصف نیمه موند میخواستم نشونت بدم دیشب چی شد
- اما عیبی ندارع شب نشونت میدم ، العان فقط بشین همینجا و جم هم نخور
تکیه داد بع مبل و چشماشو بست
فوری بلند شدمو رفتم سمت سرویس
صدای یونگی پشت سرم میشنیدم
اهههههههه کجاااااااا
اومدم بیرون و رفتم طبقه پایین
همه سر میز بودن
نشستم بغل دست یونگی و همه شروع به خوردن کردن ( هاها شکموعا)
____________________________
اقا مینویسم کنترلم میرع یهو به خودم میام میبینم ۳ تا پارتو تو یکی نوشتم
بعد دوباره جداشون می کنم 😂
۲.۳k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.