بازی عشق شیطان پارت ۳۶
☆P. . . 36☆
ادامه ویو کارلو:
آره واقعا ژوئن بود...
سریع دویدم که برم کمکش.
کارلو: ژوئن تو...
ژوئن: هه این رو بردین؟
کارلو: آره آره بردیمش ولی تو الان مهم تری.
یه جون: باید ببریمت بیمارستان.
کمکش کردیم که بلندشه...
و فورا بردیمش بیمارستان.
بعد نیم ساعتی، لوکا بهم زنگ زد.
کارلو: الو؟
لوکا: کارلو، خب هه این میخواد ژوئن رو بببینه.
کارلو: نه نمیشه، آخه تو این وضعیت ببینتش؟
لوکا: خب ژوئن...حالش خوبه؟
کارلو: آره به موقع رسیدیم به بیمارستان. فردا مرخص میشه.
لوکا: فردا؟
کارلو: تو که خودت ژوئن رو میشناسی.
لوکا: آهان، ولی مواظب باشین هویت هر شش نفرمون لو رفته ممکنه هر لحظه برای دستگیریتون بیان.
کارلو: منظورت چیه؟
لوکا: خب اون پلیس هایی که بهشون رشوه داده بودیم هممون رو لو دادن.
کارلو: بدتر از این نمیشه.
لوکا: آره، ولی همینکه مردم مارو نمیشناسن خوبه.
کارلو: آره... عا من دیگه قطع میکنم باید برم فعلا.
لوکا: آهان باشه فعلا.
گوشیو قطع کردم که دکتر هم اومد...
سوهو: حالش خوبه دیگه؟
د: خوشبختانه جای نگرانی نیست به موقع رسوندینش اما حتی اگه پنج دقیقه دیرتر میرسید شاید امیدی بهش نبود.
کارلو: آهان... ولی مطمئنید که فردا مرخص بشه مشکلی براش پیش نمیاد؟
د: نه مشکلی پیش نمیاد، بدن قوی ای داره خیلی خوب تونسته جلوی زهر دووم بیاره اما چطور زهر خورده؟ خودش چنین کاری کرده یا کسی بهش داده؟
اون لحظه هیچ کدوممون نمیدونستیم چی بگیم که یه جون یه بهونه آورد...
یه جون: عا نه اون همچین آدمی نیست که خودش زهر بخوره ماهم دیر متوجه شدیم ولی یکی... توی نوشیدنیش زهر ریخته بوده.
د: معمولا نمیبینم کسی با پسرای خوشتیپ دشمنی داشته باشه معمولا اگرم باشه حتما دل یکی رو شکستن.
سوهو: خب راستش ما هم نمیدونیم کار کی بوده.
بعد چند مین دکتر هم رفت...
کارلو: لوکا بهم گفت که هه این میخواد ژوئن رو ببینه.
سوهو: خب تو چی گفتی؟
کارلو: گفتم بهتره تو این وضعیت نبینتش، به هر حال ژوئن فردا مرخص میشه.
یه جون: آره خب.
(پرش زمانی به فردا)
ویو ژوئن:
امروز دیگه مرخص شدم میخواستم زودتر برگردم تا هه این رو ببینم.
مین سو و لوکا هم اومده بودن.
به تخت تکیه زده بودم و
ژوئن: شماها برین شرکت من میتونم تنهایی برگردم.
لوکا: باز زده به سرت؟!
مین سو: اگه نزده بود به سرش که این اتفاقا نمیوفتاد.
یه جون: مین سو.
مین سو: دارم حقیقتو میگم.
ژوئن: هنوزم عصبانی هستی؟
یکم اصرار کردم که اونا برگردن به شرکت و بلاخره راضی شدن. آخرین نفر مین سو داشت میرفت که
ژوئن: صبر کن مین سو.
مین سو: چیه.
ژوئن: میدونم عصبانی هستی، ولی قل میدم میدم که دیگه چنین اتفاقی نمیوفته خودم مواظب هه این هستم و نمیزارم کسی بهش آسیب بزنه.
مین سو: به نفعته پای قلت بمونی.
ژوئن: میمونم.
ادامه ویو کارلو:
آره واقعا ژوئن بود...
سریع دویدم که برم کمکش.
کارلو: ژوئن تو...
ژوئن: هه این رو بردین؟
کارلو: آره آره بردیمش ولی تو الان مهم تری.
یه جون: باید ببریمت بیمارستان.
کمکش کردیم که بلندشه...
و فورا بردیمش بیمارستان.
بعد نیم ساعتی، لوکا بهم زنگ زد.
کارلو: الو؟
لوکا: کارلو، خب هه این میخواد ژوئن رو بببینه.
کارلو: نه نمیشه، آخه تو این وضعیت ببینتش؟
لوکا: خب ژوئن...حالش خوبه؟
کارلو: آره به موقع رسیدیم به بیمارستان. فردا مرخص میشه.
لوکا: فردا؟
کارلو: تو که خودت ژوئن رو میشناسی.
لوکا: آهان، ولی مواظب باشین هویت هر شش نفرمون لو رفته ممکنه هر لحظه برای دستگیریتون بیان.
کارلو: منظورت چیه؟
لوکا: خب اون پلیس هایی که بهشون رشوه داده بودیم هممون رو لو دادن.
کارلو: بدتر از این نمیشه.
لوکا: آره، ولی همینکه مردم مارو نمیشناسن خوبه.
کارلو: آره... عا من دیگه قطع میکنم باید برم فعلا.
لوکا: آهان باشه فعلا.
گوشیو قطع کردم که دکتر هم اومد...
سوهو: حالش خوبه دیگه؟
د: خوشبختانه جای نگرانی نیست به موقع رسوندینش اما حتی اگه پنج دقیقه دیرتر میرسید شاید امیدی بهش نبود.
کارلو: آهان... ولی مطمئنید که فردا مرخص بشه مشکلی براش پیش نمیاد؟
د: نه مشکلی پیش نمیاد، بدن قوی ای داره خیلی خوب تونسته جلوی زهر دووم بیاره اما چطور زهر خورده؟ خودش چنین کاری کرده یا کسی بهش داده؟
اون لحظه هیچ کدوممون نمیدونستیم چی بگیم که یه جون یه بهونه آورد...
یه جون: عا نه اون همچین آدمی نیست که خودش زهر بخوره ماهم دیر متوجه شدیم ولی یکی... توی نوشیدنیش زهر ریخته بوده.
د: معمولا نمیبینم کسی با پسرای خوشتیپ دشمنی داشته باشه معمولا اگرم باشه حتما دل یکی رو شکستن.
سوهو: خب راستش ما هم نمیدونیم کار کی بوده.
بعد چند مین دکتر هم رفت...
کارلو: لوکا بهم گفت که هه این میخواد ژوئن رو ببینه.
سوهو: خب تو چی گفتی؟
کارلو: گفتم بهتره تو این وضعیت نبینتش، به هر حال ژوئن فردا مرخص میشه.
یه جون: آره خب.
(پرش زمانی به فردا)
ویو ژوئن:
امروز دیگه مرخص شدم میخواستم زودتر برگردم تا هه این رو ببینم.
مین سو و لوکا هم اومده بودن.
به تخت تکیه زده بودم و
ژوئن: شماها برین شرکت من میتونم تنهایی برگردم.
لوکا: باز زده به سرت؟!
مین سو: اگه نزده بود به سرش که این اتفاقا نمیوفتاد.
یه جون: مین سو.
مین سو: دارم حقیقتو میگم.
ژوئن: هنوزم عصبانی هستی؟
یکم اصرار کردم که اونا برگردن به شرکت و بلاخره راضی شدن. آخرین نفر مین سو داشت میرفت که
ژوئن: صبر کن مین سو.
مین سو: چیه.
ژوئن: میدونم عصبانی هستی، ولی قل میدم میدم که دیگه چنین اتفاقی نمیوفته خودم مواظب هه این هستم و نمیزارم کسی بهش آسیب بزنه.
مین سو: به نفعته پای قلت بمونی.
ژوئن: میمونم.
۲.۹k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.