شکاف p6
داشتم همه چیزایی که گفت رو تحلیل میکردم
پس ممکنه اونا برای انتقام اومده باشن؟
اما یه گروه تجارتی بزرگ چرا باید به فکر انتقام از یه مامور گمرک باشه که فقط وظیفش رو انجام داده
یه جاری کار لنگ میزد
با صدای سرباز افکارم پاره شد
_بسه وقت تمومه
سریع پرسیدم:
_از کجا میتونم اون گروه رو پیدا کنم؟....آدرسی چیزی نداری؟
سرشو به چپ و راست تکون داد:
_من فقط این اطلاعات رو راجبشون شنیدم...چیز دیگه ای نمیدونم
سرباز بلندش کرد اما قبل از اینکه از در خارج بشه یهو برگشت
انگار چیزی یادش اومده باشه
_عقرب....روی گردن همشون خالکوبی عقرب بود...شاید یه نشونه توی گروهشون باشه
سرباز اینبار از با زور از در بیرونش برد و فرصت حرف زدن رو از من گرفت ولی همین اطلاعات هم خوب بودن با دوتا سرباز راه افتادیم سمت خونه دیوید
بین راه پیتر زنگ زد:
_عمر من چطوره؟
خندیدم:
_باز که سلامتو خوردی
_سلام عمر من....خوبه حالا؟....کم پیدایی ، صبح جواب پیاممو ندادی
_اوه اره خیلی سرم شلوغ بود....یه خبر خوب دارم...تونستم یه مدرک برای بی گناهی دیوید پیدا کنم
_چه خوب چه مدرکی؟
_دوربین های ساختمون ضبط کردن که نیمه شب یکی ناشناس بسته هارو تو ماشین دیوید گذاشته ...الان هم داریم از طرف کلانتری میریم که فیلم رو نشونشون بدم
تعجب کرد:
_ براوو...واقعا باید به خودم افتخار کنم که چنین دختر باهوشی داره همسرم میشه
نیشم باز شد و ادامه داد:
_پس به خاطر حضور همسر آینده عصری به یه کیک و قهوه دعوتت میکنم...کلاسات کی تموم میشه؟
با یادآوری دانشگام "وایی" زیر لب گفتم و دستم رو گذاشتم رو سرم
ساعت ۱۱ و ۳ دیقه بود و من حتی تو مسیر دانشگاه هم نبودم....چه برسه به سر کلاس
_اصلا حواسم نبود...زمان از دستم در رفت ...باید خودمو تا کلاس بعد برسونم دانشگاه...تا ساعت ۴ و نیم هم کلاس دارم...آدرس بفرس خودم میام...من دیگه باید برم...مراقب خودت باش
_رو جفت چشمام ....توهم مراقب باش عزیزم...خدافظ
حدود ۲۵ دقیقه بعد رسیدیم
با دوتا سرباز ها پیاده شدیم و رفتیم داخل ساختمون ....سرایدار با دیدن سرباز ها توضیح کوتاهی خواست و رفت کنار
نشستم پشت صندلی و خواستم برم تو صحنه ای که بسته رو تو ماشین گذاشتن اما به طرز عجیبی هر چی گشتم هیچی نبود
_چیشد خانم؟
در جواب سرباز گفتم:
_من..من..مطمئنم همینجا بود....همین ۲ ساعت پیش اینجا بودم...ولی الان نیستش
_بزارید من چک کنم
سربازی که موهای تراشیده داشت و فکر کنم مسئول اطلاعات کلانتری بود نشست پشت میز
ساعت رو بهش گفتم
_حق با شماست...چیزی اینجا نیست اما اینجا رو نگاه کنید....ساعت ضبط از ۲:۲۰ دقیقه یهو پریده تو ۲:۳۵ دقیقه.....این یعنی یک ربع از این فیلم کات و حذف شده
گفتم:
_آخه چطور ممکنه ؟...من دو ساعت پیش اینجا بودم...کی میتونه اینکارو کرده باشه
پس ممکنه اونا برای انتقام اومده باشن؟
اما یه گروه تجارتی بزرگ چرا باید به فکر انتقام از یه مامور گمرک باشه که فقط وظیفش رو انجام داده
یه جاری کار لنگ میزد
با صدای سرباز افکارم پاره شد
_بسه وقت تمومه
سریع پرسیدم:
_از کجا میتونم اون گروه رو پیدا کنم؟....آدرسی چیزی نداری؟
سرشو به چپ و راست تکون داد:
_من فقط این اطلاعات رو راجبشون شنیدم...چیز دیگه ای نمیدونم
سرباز بلندش کرد اما قبل از اینکه از در خارج بشه یهو برگشت
انگار چیزی یادش اومده باشه
_عقرب....روی گردن همشون خالکوبی عقرب بود...شاید یه نشونه توی گروهشون باشه
سرباز اینبار از با زور از در بیرونش برد و فرصت حرف زدن رو از من گرفت ولی همین اطلاعات هم خوب بودن با دوتا سرباز راه افتادیم سمت خونه دیوید
بین راه پیتر زنگ زد:
_عمر من چطوره؟
خندیدم:
_باز که سلامتو خوردی
_سلام عمر من....خوبه حالا؟....کم پیدایی ، صبح جواب پیاممو ندادی
_اوه اره خیلی سرم شلوغ بود....یه خبر خوب دارم...تونستم یه مدرک برای بی گناهی دیوید پیدا کنم
_چه خوب چه مدرکی؟
_دوربین های ساختمون ضبط کردن که نیمه شب یکی ناشناس بسته هارو تو ماشین دیوید گذاشته ...الان هم داریم از طرف کلانتری میریم که فیلم رو نشونشون بدم
تعجب کرد:
_ براوو...واقعا باید به خودم افتخار کنم که چنین دختر باهوشی داره همسرم میشه
نیشم باز شد و ادامه داد:
_پس به خاطر حضور همسر آینده عصری به یه کیک و قهوه دعوتت میکنم...کلاسات کی تموم میشه؟
با یادآوری دانشگام "وایی" زیر لب گفتم و دستم رو گذاشتم رو سرم
ساعت ۱۱ و ۳ دیقه بود و من حتی تو مسیر دانشگاه هم نبودم....چه برسه به سر کلاس
_اصلا حواسم نبود...زمان از دستم در رفت ...باید خودمو تا کلاس بعد برسونم دانشگاه...تا ساعت ۴ و نیم هم کلاس دارم...آدرس بفرس خودم میام...من دیگه باید برم...مراقب خودت باش
_رو جفت چشمام ....توهم مراقب باش عزیزم...خدافظ
حدود ۲۵ دقیقه بعد رسیدیم
با دوتا سرباز ها پیاده شدیم و رفتیم داخل ساختمون ....سرایدار با دیدن سرباز ها توضیح کوتاهی خواست و رفت کنار
نشستم پشت صندلی و خواستم برم تو صحنه ای که بسته رو تو ماشین گذاشتن اما به طرز عجیبی هر چی گشتم هیچی نبود
_چیشد خانم؟
در جواب سرباز گفتم:
_من..من..مطمئنم همینجا بود....همین ۲ ساعت پیش اینجا بودم...ولی الان نیستش
_بزارید من چک کنم
سربازی که موهای تراشیده داشت و فکر کنم مسئول اطلاعات کلانتری بود نشست پشت میز
ساعت رو بهش گفتم
_حق با شماست...چیزی اینجا نیست اما اینجا رو نگاه کنید....ساعت ضبط از ۲:۲۰ دقیقه یهو پریده تو ۲:۳۵ دقیقه.....این یعنی یک ربع از این فیلم کات و حذف شده
گفتم:
_آخه چطور ممکنه ؟...من دو ساعت پیش اینجا بودم...کی میتونه اینکارو کرده باشه
۴.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.