پارت ۸ ارباب بی منطق
( ادامه ی ویوی تهیونگ)
سوار ماشین شدم و با سرعت نور داشتم می روندم ، رفتم توی رستوران و یک نوشیدنی سفارش دادم ، انقد خورده بودم مست شدم.
دوباره به عمارت برگشتم اصا حالم خوب نبود ....
(ویو ا/ت)
توی خوابم غرق شده بودم تا حالا انقد نخوابیده بودم
یه دفعه صدای باز شدن در اومد و یه دفعه از خواب پریدم
برقا خاموش بود و هیچ جا رو نمی تونستم ببینم ..
ا/ت: کیهههه ... کی اونجاست؟؟
انقد ظلمات بود نمی تونستم ببینم کیه
یه دفعه فکر ارواح و جن بهم شورش کردن همه ی بدنم سوزن سوزن شده بود ...
همینجور که چشام داشت از حدقه بیرون می اومد روی تخت نشستم ..
یه دفعه صورت یکی بهم نزدیک دیک شد در حد یک سانت...
ا/ت: هههههههههه
ته: ههههههههه
ا/ت: تو چی ایییی ...؟ تهیونگ..
ا/ت: ههههه
یه دفعه یه لبخند بامزه زد و زبونش آورد بیرون...
ته: آبنبات توت فرنگی موخوامممممم بخولممممت
یه دفعه لبش رو گذاشت روی لبم شروع کرد به مکیدن ...
(ویو تهیونگ)
نا خودآگاه رفتم توی اتاق ا/ت و به تختش نزدیک شدم صورتش مث آبنبات بود و بدون کنترل خودم لبمو گذاشتم روی لباش طعم آبنبات توت فرنگی میداد....
( ویو ا/ت)
زبونش در اورد به لبام زد ...
دیگه نتونستم تحمل کنم ..
دستام رو روی شونش گذاشتم و سعی کردم هلش بدم...
ا/ت: بسهههه ایشششش
ته: خفه شو
دوباره به کارا ش ادامه داد ...
ا/ت : تو مستیییی
ته: نههههه
ا/ت: ارههههه
ته: آرواره
با تمام زورم انداختمش روی تخت ..
ته: موخوامممممممم
ا/ت: بسهههههه
یه دفعه بازوم گرفت و انداخت روی تخت و سفت بغلم کرد
دیگه خسته شده بودم مجبور شدم بخوابم وقتی توی بغلش بودم حس خوبی بهم منتقل میشد ... حس ارامش بخش و جدید...
یه دفعه با صدای دست زدن کسی از خواب پریدم ..
دیدم تهیونگههه
ته: آب می خواممممممم ( با داد)
ا/ت: جانم؟؟؟
ته: آب(با داد)
ا/ت : باشه
با خواب آلودگی رفتم طبقه پایین از یخچال یه لیوان آب ریختم ...
ا/ت: بیااا
یه نفس عمیق کشید...
ته: آبنبات ( با دست و داد)
ا/ت: از کدوم گوری برات آبنبات بیارمممم
ته: توووو
دستم گذاشتم روی دهنش بگیر بخوابببببب بچه جااااان
یه دفعه کم کم چشاش گذاشت روی هم و مثل گربه خوابید ...
با سر رفتم توی تخت خواب ،به سقف خیره شدم ،
فردا روز مدرسمهههه ، با این کله چوبی باید برم دبیرستان ...
دستم گذاشتم روی سرم ...و کم کم خوابم برد....
سوار ماشین شدم و با سرعت نور داشتم می روندم ، رفتم توی رستوران و یک نوشیدنی سفارش دادم ، انقد خورده بودم مست شدم.
دوباره به عمارت برگشتم اصا حالم خوب نبود ....
(ویو ا/ت)
توی خوابم غرق شده بودم تا حالا انقد نخوابیده بودم
یه دفعه صدای باز شدن در اومد و یه دفعه از خواب پریدم
برقا خاموش بود و هیچ جا رو نمی تونستم ببینم ..
ا/ت: کیهههه ... کی اونجاست؟؟
انقد ظلمات بود نمی تونستم ببینم کیه
یه دفعه فکر ارواح و جن بهم شورش کردن همه ی بدنم سوزن سوزن شده بود ...
همینجور که چشام داشت از حدقه بیرون می اومد روی تخت نشستم ..
یه دفعه صورت یکی بهم نزدیک دیک شد در حد یک سانت...
ا/ت: هههههههههه
ته: ههههههههه
ا/ت: تو چی ایییی ...؟ تهیونگ..
ا/ت: ههههه
یه دفعه یه لبخند بامزه زد و زبونش آورد بیرون...
ته: آبنبات توت فرنگی موخوامممممم بخولممممت
یه دفعه لبش رو گذاشت روی لبم شروع کرد به مکیدن ...
(ویو تهیونگ)
نا خودآگاه رفتم توی اتاق ا/ت و به تختش نزدیک شدم صورتش مث آبنبات بود و بدون کنترل خودم لبمو گذاشتم روی لباش طعم آبنبات توت فرنگی میداد....
( ویو ا/ت)
زبونش در اورد به لبام زد ...
دیگه نتونستم تحمل کنم ..
دستام رو روی شونش گذاشتم و سعی کردم هلش بدم...
ا/ت: بسهههه ایشششش
ته: خفه شو
دوباره به کارا ش ادامه داد ...
ا/ت : تو مستیییی
ته: نههههه
ا/ت: ارههههه
ته: آرواره
با تمام زورم انداختمش روی تخت ..
ته: موخوامممممممم
ا/ت: بسهههههه
یه دفعه بازوم گرفت و انداخت روی تخت و سفت بغلم کرد
دیگه خسته شده بودم مجبور شدم بخوابم وقتی توی بغلش بودم حس خوبی بهم منتقل میشد ... حس ارامش بخش و جدید...
یه دفعه با صدای دست زدن کسی از خواب پریدم ..
دیدم تهیونگههه
ته: آب می خواممممممم ( با داد)
ا/ت: جانم؟؟؟
ته: آب(با داد)
ا/ت : باشه
با خواب آلودگی رفتم طبقه پایین از یخچال یه لیوان آب ریختم ...
ا/ت: بیااا
یه نفس عمیق کشید...
ته: آبنبات ( با دست و داد)
ا/ت: از کدوم گوری برات آبنبات بیارمممم
ته: توووو
دستم گذاشتم روی دهنش بگیر بخوابببببب بچه جااااان
یه دفعه کم کم چشاش گذاشت روی هم و مثل گربه خوابید ...
با سر رفتم توی تخت خواب ،به سقف خیره شدم ،
فردا روز مدرسمهههه ، با این کله چوبی باید برم دبیرستان ...
دستم گذاشتم روی سرم ...و کم کم خوابم برد....
۳۸.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.