ترسی که توی چشماش دیده می شد رو درک میکردم ، دستاش به شدت
ترسی که توی چشماش دیده میشد رو درک میکردم ، دستاش به شدت می لرزید و تیغه اون شیئ رو روی پوست رنگ پریدش میکشید خون قرمز و داغ ، از بدن سرد و یخش می چکید در نهایت به حرف وال گوش کرد و به خوابی طولانی پناه برد.
۸۰۲
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.