وقتی مریضی و مراقبته..
سرفه هات دردناک تر میشد و گلوت بیشتر از همه درد میکرد احساس سوزشی که تو گلوت بود
رو نمیتونستی توصیف کنی
تب داشتی بدنت از گرما داغ کرده بود
پتویی رو خودت گرفته بودی
تنها بودی تنها.. تنها.. خونه ساکت بود
سونگمین برای چندتا خرید برای خونه بیرون رفته بود..
سعی کردی که بلندشی و قرصی از یخچال دربیاری
که با از دست دادن تعادلت افتادی
رو کف سرد اشپزخونه سرت درد میکردی
ناخودآگاه شروع به گریه کردی...
صدای گریه هات خونه رو پر کرده بود.. اشک های مرواریدی زیبات از گوشه ای چشمات میریخت..
که ناگهان با صدای دویدن
یکی تو اشپز خونه تعجب کردی و اشک هاتو پاک کردی تا اطراف خوب ببینی با دیدن سونگمین
که با اون صورت نگران بهت نگاهت میکنه لبخند محوی زدی شاید حالت بد بود ولی هیچی مثل دیدن اون سرحالت نمیکرد..
_ات حالت خوبه؟ مریض شدی؟
تو رو توی بغل خودش فرو برد..
_ات.. تو.. داری از تب میسوزی اماده شو ببرمت بیمارستان
* همینجا میمونم سونگمین ولم کن توهم مریض میشی
_ولی ات..
*ولی نداره من همینجا میمونم
با دیدنت که لجبازی میکنی کولت کرد و رو تخت انداختت..
*چیکار میکنی؟
_حالا که قبول نمیکنی که ببرمت بیمارستان خودم ازت مراقبت میکنم
*سونگمین خودت رو اذیتـــ...
نذشت حرف هاتو ادامه بدی و...
دست های مردونه اش رو به صورت داغت نزدیک کرد
و موهات رو کنار گوشت زد
و با لحنی که پر شده بود از عشق و مهربونی...
_تو توی مریضی خوشحالی ناراحتی و کلی چیز دیگه کنارم بودی
حالا من نمیتونم از این فرشته کوچولو مراقبت کنم یه روز؟:)
رو نمیتونستی توصیف کنی
تب داشتی بدنت از گرما داغ کرده بود
پتویی رو خودت گرفته بودی
تنها بودی تنها.. تنها.. خونه ساکت بود
سونگمین برای چندتا خرید برای خونه بیرون رفته بود..
سعی کردی که بلندشی و قرصی از یخچال دربیاری
که با از دست دادن تعادلت افتادی
رو کف سرد اشپزخونه سرت درد میکردی
ناخودآگاه شروع به گریه کردی...
صدای گریه هات خونه رو پر کرده بود.. اشک های مرواریدی زیبات از گوشه ای چشمات میریخت..
که ناگهان با صدای دویدن
یکی تو اشپز خونه تعجب کردی و اشک هاتو پاک کردی تا اطراف خوب ببینی با دیدن سونگمین
که با اون صورت نگران بهت نگاهت میکنه لبخند محوی زدی شاید حالت بد بود ولی هیچی مثل دیدن اون سرحالت نمیکرد..
_ات حالت خوبه؟ مریض شدی؟
تو رو توی بغل خودش فرو برد..
_ات.. تو.. داری از تب میسوزی اماده شو ببرمت بیمارستان
* همینجا میمونم سونگمین ولم کن توهم مریض میشی
_ولی ات..
*ولی نداره من همینجا میمونم
با دیدنت که لجبازی میکنی کولت کرد و رو تخت انداختت..
*چیکار میکنی؟
_حالا که قبول نمیکنی که ببرمت بیمارستان خودم ازت مراقبت میکنم
*سونگمین خودت رو اذیتـــ...
نذشت حرف هاتو ادامه بدی و...
دست های مردونه اش رو به صورت داغت نزدیک کرد
و موهات رو کنار گوشت زد
و با لحنی که پر شده بود از عشق و مهربونی...
_تو توی مریضی خوشحالی ناراحتی و کلی چیز دیگه کنارم بودی
حالا من نمیتونم از این فرشته کوچولو مراقبت کنم یه روز؟:)
۱۶.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.