عشقی که بهم دادی
"part 74"
درو با آرنجم باز کردم و بردمش تو و خوابوندمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش
باید بدونم بین اون و جانگ هی چی گذشته
باید صبور باشم
رفتم بیرون و درو بستم
پشت در ایستادم و گوشی رو از توی جیب شلوارم در آوردم
_الو این وو...چیشد؟
!قربان بیهوش شده بود...بچه ها به آمبولانس زنگ زدن که بیان ببرنش...از دست خانم کیم شکایت نکنه خوبه
پوزخندی زدم و گفتم
_نمیکنه...وجودشو نداره...میترسه...کارای شرکت زمین نمونه...من خونه م دیگه برنمیگردم
!چشم رئیس خیالتون راحت
تماسو پایان دادم
از پله ها اومدم پایین و به خدمتکار گفتم حواسش به ا.ت باشه
کتم و سوییچ ماشین رو برداشتم و از خونه زدم بیرون
مهدکودک تا خونه م دور بود
عینک آفتابیمو زدم و ماشین رو استارت زدم
توی راه زنگ زدم و نقشه رو دست و پا شکسته به این وو توضیح دادم...بهش گفتم الان چیکار کنه...امیدوارم خراب نکنه
جلوی مهدکودک زدم روی ترمز
به ساعتم نگاه کردم
الانه که تعطیل شن
دیدم یه عالمه بچه از در مهدکودک اومدن بیرون
از ماشین پیاده شدم و برای جیهون دست تکون دادم
÷بابا(خوشحال)
_بدو بشین که دیر شد
نشست توی ماشین
_چرا جلو....
÷بابا لطفا...آرزومه جلوی ماشین بشینم
_باشه ولی این یه راز بین من و تو میمونه...حله؟
÷حله
_بزن قدش
گازشو گرفتم و برگشتم خونه
ریموت رو زدم و در عمارت باز شد و ماشینو توی حیاط پارک کردم
سرمو چرخوندم و با چهره ی متعجب جیهون مواجه شدم
_هی چیشده؟
÷ا..اینجا خونه ی توعه؟!!!!
_از این به بعد خونه توهم هست...بپر پایین
وارد شدم و صدای گوشی ا.ت رو شنیدم
رفتم سمتش
چقد این جونگکوک فضوله...ول نمیکنه
÷پس مامان...
_خسته بود خوابیده
درو با آرنجم باز کردم و بردمش تو و خوابوندمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش
باید بدونم بین اون و جانگ هی چی گذشته
باید صبور باشم
رفتم بیرون و درو بستم
پشت در ایستادم و گوشی رو از توی جیب شلوارم در آوردم
_الو این وو...چیشد؟
!قربان بیهوش شده بود...بچه ها به آمبولانس زنگ زدن که بیان ببرنش...از دست خانم کیم شکایت نکنه خوبه
پوزخندی زدم و گفتم
_نمیکنه...وجودشو نداره...میترسه...کارای شرکت زمین نمونه...من خونه م دیگه برنمیگردم
!چشم رئیس خیالتون راحت
تماسو پایان دادم
از پله ها اومدم پایین و به خدمتکار گفتم حواسش به ا.ت باشه
کتم و سوییچ ماشین رو برداشتم و از خونه زدم بیرون
مهدکودک تا خونه م دور بود
عینک آفتابیمو زدم و ماشین رو استارت زدم
توی راه زنگ زدم و نقشه رو دست و پا شکسته به این وو توضیح دادم...بهش گفتم الان چیکار کنه...امیدوارم خراب نکنه
جلوی مهدکودک زدم روی ترمز
به ساعتم نگاه کردم
الانه که تعطیل شن
دیدم یه عالمه بچه از در مهدکودک اومدن بیرون
از ماشین پیاده شدم و برای جیهون دست تکون دادم
÷بابا(خوشحال)
_بدو بشین که دیر شد
نشست توی ماشین
_چرا جلو....
÷بابا لطفا...آرزومه جلوی ماشین بشینم
_باشه ولی این یه راز بین من و تو میمونه...حله؟
÷حله
_بزن قدش
گازشو گرفتم و برگشتم خونه
ریموت رو زدم و در عمارت باز شد و ماشینو توی حیاط پارک کردم
سرمو چرخوندم و با چهره ی متعجب جیهون مواجه شدم
_هی چیشده؟
÷ا..اینجا خونه ی توعه؟!!!!
_از این به بعد خونه توهم هست...بپر پایین
وارد شدم و صدای گوشی ا.ت رو شنیدم
رفتم سمتش
چقد این جونگکوک فضوله...ول نمیکنه
÷پس مامان...
_خسته بود خوابیده
۵.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.