ادامه پارت قبل
بلا:هی منکه بد نیستم...اتفاقا مثل من شو خوبه...از اون حالت سکوت بیا بیرون
سویون:نه ممنون من دوست دارم همینطور بمونم
بلا:پس همون خوک اولی باش... چیکارت کنم؟
سویون:اگه من خوکم پس تو چی هستی؟
بلا:آمممممم من؟،....خب بزار ببینم...مافیا؟اره من مافیاام!
سویون:اینقدر فاز برندار ۵ ماه بیشتر نیست اومدی تو باند...
بلا:یعنی کشتی منو بس که این ۵ ماه رو فرو کردی تو چشم...بهتر از من تاریخ اومدنم رو حفظی...ولی باید اینو قبول کنی که حرفه ایم!
سویون:حرفه ای که هستی ولی هنوز کاری نکردی!
بلا:چون جنابعالی بهم ماموریتی ندادی
سویون:چون هنوز آماده نیستی!
بلا:من آماده ی آماده ام تو نمیدونی ولی من خیلی قوی ام
سویون:من آمادگی روحی رو میگم
بلا:از اون لحاظ هم آماده ام
سویون:نیستی
بلا:هستم
سویون:نیستی
بلا:هستم
سویون:حوصله ندارم باهات صحبت کنم
بلا:افرین
سویون:پس الان که میگی آمادگی جسمی و روحی داری فردا ثابت کن
بلا:با کمال میل...
سویون:خواهیم دید!
بلا:اوکی
سویون:غذا اومد...بلند شو برو بیار من ۲ دقیقه نبینمت
بلا:آخه کی دوست نداره آدم خوشکل رو نگاه کنه
سویون:اعتماد بنفسوووووو....بلند شو برو بابا
بلا:خندیدم و بلند شدم و رفتم غذا ها رو تحویل گرفتم و برگشتم:زود اومدم که دلت برام تنگ نشه
سویون:دیر میکردی خوشحال میشدم
بلا:هی اینطور نگو منکه میدونم دوستم داری...بیا بخوریم دیگه
دیگه شروع کردیم غذا خوردن...خیلی گرسنم بود به طوریکه از بشقاب سویون هم خوردم...
سویون:نه ممنون من دوست دارم همینطور بمونم
بلا:پس همون خوک اولی باش... چیکارت کنم؟
سویون:اگه من خوکم پس تو چی هستی؟
بلا:آمممممم من؟،....خب بزار ببینم...مافیا؟اره من مافیاام!
سویون:اینقدر فاز برندار ۵ ماه بیشتر نیست اومدی تو باند...
بلا:یعنی کشتی منو بس که این ۵ ماه رو فرو کردی تو چشم...بهتر از من تاریخ اومدنم رو حفظی...ولی باید اینو قبول کنی که حرفه ایم!
سویون:حرفه ای که هستی ولی هنوز کاری نکردی!
بلا:چون جنابعالی بهم ماموریتی ندادی
سویون:چون هنوز آماده نیستی!
بلا:من آماده ی آماده ام تو نمیدونی ولی من خیلی قوی ام
سویون:من آمادگی روحی رو میگم
بلا:از اون لحاظ هم آماده ام
سویون:نیستی
بلا:هستم
سویون:نیستی
بلا:هستم
سویون:حوصله ندارم باهات صحبت کنم
بلا:افرین
سویون:پس الان که میگی آمادگی جسمی و روحی داری فردا ثابت کن
بلا:با کمال میل...
سویون:خواهیم دید!
بلا:اوکی
سویون:غذا اومد...بلند شو برو بیار من ۲ دقیقه نبینمت
بلا:آخه کی دوست نداره آدم خوشکل رو نگاه کنه
سویون:اعتماد بنفسوووووو....بلند شو برو بابا
بلا:خندیدم و بلند شدم و رفتم غذا ها رو تحویل گرفتم و برگشتم:زود اومدم که دلت برام تنگ نشه
سویون:دیر میکردی خوشحال میشدم
بلا:هی اینطور نگو منکه میدونم دوستم داری...بیا بخوریم دیگه
دیگه شروع کردیم غذا خوردن...خیلی گرسنم بود به طوریکه از بشقاب سویون هم خوردم...
۴.۷k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.