Gate of hope &9
یویی از پشت تموم ماجرارو دیده بود الان تنها امید هیونجین اونو ترک کرده بود اون الان دو تا مسعولیت داشت اونم اینکه قلب شکسته هیونجینو درست میکرد ولی چجوری؟!
ویو هیونجین
حالا من چیکار کن؟من بدون عشقم چجوری زنده بمونم من بدون رونا چگونه ادامه بدم!
بغض هیونجین شکست و همچنان با شکستنش خون دماغ شد و سرش فوق گیج رفت
یویی زود خودشو از پشت رسوند بهش دستشو دور کمر هیونجین حلقه زد و باعث شد هیونجین تو پا وایسته
یویی:هیونجین حالت خوبه؟؟
هیونجین با گریه گفت:میتونی اونو برگردونی به من؟؟
یویی سرشو انداخت پایین و گفت:چون معنای عشقو نمیدونم من نمیتونم هیونجین..
متاسفم..
هیونجین با شنیدن این حرف یویی اینبار تعادلشو از دست داد و باعث شد که هردو بیوفتن زمین ولی هیونجین سرش تو دستای یویی بود
هیونجین:بذار بمیرم!
یویی:نه!
هیونجین چشاشو بست و گفت:بذار بمیرم
که یویی متوجه حال برش شد دستشو بلند کرد زود به چشاش رسوند شروع کرد به طلسمو خوندن که بعد از چن ثانیه هیونجین چشاشو باز کرد و به فرشتش خیره شد!
یویی:هیونجین به خودتت بیا!
هیونجین از بغل یویی در امد و برخواست
برگشت سمتش دستشو گذاشت رو قلبش و گفت:میتونی اینو خوب کنی؟
یویی از زمین برخاست و گفت:نههه لعنتی نه!
هیونجین:پسسس گمشوو(داد)
یویی با داد هیونجین ناراحت شد ولی به خودش نیاورد!
هیونجین برگشت و به راهش ادامه داد..
(ادمینتون میخواد یه پارت دیگه بنویسه برید برقصیددد😂)
ویو هیونجین
حالا من چیکار کن؟من بدون عشقم چجوری زنده بمونم من بدون رونا چگونه ادامه بدم!
بغض هیونجین شکست و همچنان با شکستنش خون دماغ شد و سرش فوق گیج رفت
یویی زود خودشو از پشت رسوند بهش دستشو دور کمر هیونجین حلقه زد و باعث شد هیونجین تو پا وایسته
یویی:هیونجین حالت خوبه؟؟
هیونجین با گریه گفت:میتونی اونو برگردونی به من؟؟
یویی سرشو انداخت پایین و گفت:چون معنای عشقو نمیدونم من نمیتونم هیونجین..
متاسفم..
هیونجین با شنیدن این حرف یویی اینبار تعادلشو از دست داد و باعث شد که هردو بیوفتن زمین ولی هیونجین سرش تو دستای یویی بود
هیونجین:بذار بمیرم!
یویی:نه!
هیونجین چشاشو بست و گفت:بذار بمیرم
که یویی متوجه حال برش شد دستشو بلند کرد زود به چشاش رسوند شروع کرد به طلسمو خوندن که بعد از چن ثانیه هیونجین چشاشو باز کرد و به فرشتش خیره شد!
یویی:هیونجین به خودتت بیا!
هیونجین از بغل یویی در امد و برخواست
برگشت سمتش دستشو گذاشت رو قلبش و گفت:میتونی اینو خوب کنی؟
یویی از زمین برخاست و گفت:نههه لعنتی نه!
هیونجین:پسسس گمشوو(داد)
یویی با داد هیونجین ناراحت شد ولی به خودش نیاورد!
هیونجین برگشت و به راهش ادامه داد..
(ادمینتون میخواد یه پارت دیگه بنویسه برید برقصیددد😂)
۹.۷k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.