p11
جیمین: ات من با بچه ها میخوایم بریم بیرون
ات.: باسه خوش بگذره
جیمین. رفت منم نشسته بودم که بارون شروع شد خیلی سدید بود از تو پنجره بیرونونگاه میکردم رفتم رو مبل دراز کشیدم
بوووم (رعد و برق)
ات: جیییغ
من از بچگی به رعد و برق فوبیا شدید داشتم الانم خودم تنها ابنجا چیکار کنم
بووم
ات: جییغ... جی.. جیمین
هر وقت میترسم یا گریم میگیرخ یا از حال میرم خداکنه جیمین زودتر بیاااد
چند دقیقه همینین طور رعدو برق میزد منم سرمو گرفته بودمو چشمامو بسته بودم دیگن نتونستم تحمل کنمو زنگ زدم جیمین
جیمین ویو
با بچه ها تو کافه نشسته بودیم بارون شدیدی میومد دیدم گوشیم زنگ خورد ات بود
جیمین: بله
ات: جیمین... هق... میشه برگردی... هق... خونه
جیمین: چرا گریه میکنی؟
ات: من... هق... از رعد و برق میتر... هق... سم
جیمین: الان میام عزیزم اروم باش... بچه ها خدافظ
زود از کافه اومدم بیرون و با بیشترین سرعتم به سمت خونه روندم زود رفتم تو دیدم برقا رفته وات یه گوشه پاهاشو جمع کرده داره گریه میکنه تا منو دید اومد بغل
ات: جیمییین... هق
جینین: حالت خوبه؟ نگران نباش الان من پیشتم
ات: هق
جیمین: گریه نکن... وقتی گریه میکنی قلبم درد میگیره ات: باشه... اشکاشو پاک کرد
ات ویو
تا جیمین اومد پریدم بغلش... احساس امنیت و ارامش بهم داد...رفتیم تو اتاق جیمین چراغ قوه اورد رو تخت خوابیدیم بغلم کرد
جیمین: نترس
ات: دیگه... نمیترسم
ادامه دارد
ات.: باسه خوش بگذره
جیمین. رفت منم نشسته بودم که بارون شروع شد خیلی سدید بود از تو پنجره بیرونونگاه میکردم رفتم رو مبل دراز کشیدم
بوووم (رعد و برق)
ات: جیییغ
من از بچگی به رعد و برق فوبیا شدید داشتم الانم خودم تنها ابنجا چیکار کنم
بووم
ات: جییغ... جی.. جیمین
هر وقت میترسم یا گریم میگیرخ یا از حال میرم خداکنه جیمین زودتر بیاااد
چند دقیقه همینین طور رعدو برق میزد منم سرمو گرفته بودمو چشمامو بسته بودم دیگن نتونستم تحمل کنمو زنگ زدم جیمین
جیمین ویو
با بچه ها تو کافه نشسته بودیم بارون شدیدی میومد دیدم گوشیم زنگ خورد ات بود
جیمین: بله
ات: جیمین... هق... میشه برگردی... هق... خونه
جیمین: چرا گریه میکنی؟
ات: من... هق... از رعد و برق میتر... هق... سم
جیمین: الان میام عزیزم اروم باش... بچه ها خدافظ
زود از کافه اومدم بیرون و با بیشترین سرعتم به سمت خونه روندم زود رفتم تو دیدم برقا رفته وات یه گوشه پاهاشو جمع کرده داره گریه میکنه تا منو دید اومد بغل
ات: جیمییین... هق
جینین: حالت خوبه؟ نگران نباش الان من پیشتم
ات: هق
جیمین: گریه نکن... وقتی گریه میکنی قلبم درد میگیره ات: باشه... اشکاشو پاک کرد
ات ویو
تا جیمین اومد پریدم بغلش... احساس امنیت و ارامش بهم داد...رفتیم تو اتاق جیمین چراغ قوه اورد رو تخت خوابیدیم بغلم کرد
جیمین: نترس
ات: دیگه... نمیترسم
ادامه دارد
۱۹.۰k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.