عشق به یک فرشته
پارت ۴
کوک :از چی قشنگ تره
ات :ام از خونم قشنگ تره منظورم بود .
کوک :آهان .فرشته ها چیا میخورن
ات :همون غذای انسانی ولی بدون گوشت و مرغ
کوک :وا .این که سیرت نمی کنه
ات :چرا میکنه ولی خوردن گوشت و مرغ توی دنیای من گناهه
کوک :عه ، چقد بد نودل چی نودل
ات :نه اون چیزی نیست
بهش نگاه میکردم که متوجه تتو های روی دستش شدم چقدر بامزه بودن .
نودل و که پخت گزاشت جلوم با کلی خوراکی دیگه خیلی گشنه نبودم ولی خیلی دوست داشتم بدونم اون نودل چیه پس یزره ریختم تا بخورم که زیر زیری نگاهش میکردم پاهاش و با استرس تکون میداد و نگران نگاهم میکرد خنده ریزی کردم
و اولین قاشق نودل و خوردم چشام از شدت خوشمزه بودنش شروع کرد به درخشیدن
کوک :خوب شده ، بدمزه نیست ، ببخشید اولین باره که برای کسی نودل می پزم
ات :خدای من چقدر خومش مزسسسس ،عاشقش شدممممم.
کوک :واقعا ، خدایا شکرت هوف
اونم شروع کرد پابه پای من خوردن وقتی تموم شد سفره رو جمع کردیم و ظرف هارو شست رفت روی کاناپه دراز کشید
کوک :آخيش خسته بودما
ات :دنیای انسانی چطوریه
با پرسیدن سوالم زیر چشمی بهم نگاه کردو دست شو آروم گزاشت روی چشماش شروع کرد به حرف زدن .
کوک :پر از بدبختی و خشمه پراز نفرت بی رحمی بدترین بلاها میتونه سره یه بچه ۵ ساله بیاد یه دختر ۱۴ ساله رو افسرده میکنن ضعیف هارو میکشن و به قوی ها احترام میزارن
ات :باتک تک حرفاش اشکی روی گونه هام ریخت واقعا این طوری بود.
شرط :۱۲ لایک و ۹ تا کامنت
فوش گزاشتم هرکی شرط نرسونه..........هست
کوک :از چی قشنگ تره
ات :ام از خونم قشنگ تره منظورم بود .
کوک :آهان .فرشته ها چیا میخورن
ات :همون غذای انسانی ولی بدون گوشت و مرغ
کوک :وا .این که سیرت نمی کنه
ات :چرا میکنه ولی خوردن گوشت و مرغ توی دنیای من گناهه
کوک :عه ، چقد بد نودل چی نودل
ات :نه اون چیزی نیست
بهش نگاه میکردم که متوجه تتو های روی دستش شدم چقدر بامزه بودن .
نودل و که پخت گزاشت جلوم با کلی خوراکی دیگه خیلی گشنه نبودم ولی خیلی دوست داشتم بدونم اون نودل چیه پس یزره ریختم تا بخورم که زیر زیری نگاهش میکردم پاهاش و با استرس تکون میداد و نگران نگاهم میکرد خنده ریزی کردم
و اولین قاشق نودل و خوردم چشام از شدت خوشمزه بودنش شروع کرد به درخشیدن
کوک :خوب شده ، بدمزه نیست ، ببخشید اولین باره که برای کسی نودل می پزم
ات :خدای من چقدر خومش مزسسسس ،عاشقش شدممممم.
کوک :واقعا ، خدایا شکرت هوف
اونم شروع کرد پابه پای من خوردن وقتی تموم شد سفره رو جمع کردیم و ظرف هارو شست رفت روی کاناپه دراز کشید
کوک :آخيش خسته بودما
ات :دنیای انسانی چطوریه
با پرسیدن سوالم زیر چشمی بهم نگاه کردو دست شو آروم گزاشت روی چشماش شروع کرد به حرف زدن .
کوک :پر از بدبختی و خشمه پراز نفرت بی رحمی بدترین بلاها میتونه سره یه بچه ۵ ساله بیاد یه دختر ۱۴ ساله رو افسرده میکنن ضعیف هارو میکشن و به قوی ها احترام میزارن
ات :باتک تک حرفاش اشکی روی گونه هام ریخت واقعا این طوری بود.
شرط :۱۲ لایک و ۹ تا کامنت
فوش گزاشتم هرکی شرط نرسونه..........هست
۳.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.