پارت۱ زندگی در عجایب
هرچقدر فرار میکردم ب جایی نمیرسیدم و فقط ی گربه سیاه بزرگ میدیدم ک دنبالمه اخه چرا دارم فرار میکنم ولی چرا داره اینقدر وحشتناک دنبالم میاد انگار ک قصد جونمو داره ب ی دره رسیدم ک تا نصفه اب بود اونور سخره ی پسر دیدم قیافش ناز و مهربون بود ولی رو بدن و صورتش خون پاشیده بود و جسد ی بچه چند ماه ت دستش بود و یچاقو ت دست چپش و کنارس جسد ی زن پشت سرمو ک نگاه کردم گربه پرید سمتم و ب ته دره رفتیم چشامو باشدت باز کردم ولی ت اتاقم بودم همش خواب بود هوففف امروزه خواب گربه و خون زیاد میبینم اخه یعنی چی بلند شدم ای نگاه ب تخت کنارم ک ایزون[مث اسم منو خواهرم اون فق ی "ر" وسط اسمش دره وگرن کپی اسم منه]بود کردم با دادی ک زدم از خواب پرید لبخند رضایتی زدم و گوشیو برداشتم مث هرروز نزدک نیم ساعت ت گوشی بودم ک غرغرای ایزون کلافم کرد بعد شستن دستو ضورتم ناهار گرم کردم تا از ساختمان اومدم بیرون اون گربه سیاه دیدم دقیقا مثله گربه ت خوابامه فقط چشمای این ابیه و کلا سیاه چشمای اون گربه چشماش سفید و پنجه و گوشاش سفید مثل همیشه کنار اون گل رز ک ت شیشه گوشه پارکینگ بود دیدمش سریع رفتم پیشش و اروم گفتم:اخه مگه میشه هم گربه میتونه بنویسه هم چشماش دقیقا مثل یاقوت کبوده.انگار صدامو شنید و اومد پنجشو زد ب پام رفتم پیش گله.من:از وقتی اومدیم ب این ساختمان اینجا اید...گله ک خشک نمیشه ت هم ک هفته ای ۲بار فقط پیدات میشه جز وقتایی ک حالم بده یا ترسیدم و ت خطرم جدی شما چی هستین؟خوبه هنوز کسی نمیدونه اینجا اید ولی ۴_۵سال؟فوقش ی ایزون اخه چطور.گربه رو زمین با پنجش نوشت "چقد ور میزنی" یکی ت سرش زدم ک پخش زمین شد ولی ناراحت نشدم ولی باید میفهمید این۵ سال همش همینه لامصب چیزیشم نمیشه(از زبان یونگی)چقد دستش سنگینه مغزم از سرم زد بیرون پسر عمو بزرگشم ک ۱۷سالشه ازش میترسه وای ولی بهش عادت کردم یهو ی روح دیدم اوففف ن ترو خدا باز شروع شد خطرناکه...
۱۶.۱k
۰۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.