خاطره یک عشق💛
#خاطره_یک_عشق💛
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!😊
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟😒
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟😊
دختر: وااااای… از دست تو!😩
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟😄
دختر:اه…اصلاباهات قهرم😒
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟😊
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟😦
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا☹ ️
دختر: … واقعا که!😑
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟😕
دختر: لوووس!😒
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!😒
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!😑
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم…😬 هی نقطه ضعف میدی دست من!😌
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟😒
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!😌
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!🙁
پسر: صفای وجودت خانوم!☺ ️
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه تنگ شده…😔 آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!❤ ️
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!😓
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”😄
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!😄
دختر: ولی من که بور بودم!☹ ️
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!😊
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…☺ ️
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟🤕
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…😞
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…😔
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟😓
پسر: چرا نکنم… ها؟😔
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…😠
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…😑 😔
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنما😢
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم😞
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟😬
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…😞
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …☺ ️
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟☹ ️
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!😞
تک عروس گورستان!😔
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!😔
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…😔
نه… اشک و فاتحه😔
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی😔
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…😔
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…😔
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!😔
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..!😔
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…😔
اما… تـوآرام بخواب…😔 💛
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!😊
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟😒
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟😊
دختر: وااااای… از دست تو!😩
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟😄
دختر:اه…اصلاباهات قهرم😒
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟😊
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟😦
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا☹ ️
دختر: … واقعا که!😑
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟😕
دختر: لوووس!😒
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!😒
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!😑
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم…😬 هی نقطه ضعف میدی دست من!😌
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟😒
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!😌
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!🙁
پسر: صفای وجودت خانوم!☺ ️
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه تنگ شده…😔 آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!❤ ️
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!😓
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”😄
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!😄
دختر: ولی من که بور بودم!☹ ️
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!😊
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…☺ ️
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟🤕
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…😞
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…😔
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟😓
پسر: چرا نکنم… ها؟😔
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…😠
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…😑 😔
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنما😢
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم😞
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟😬
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…😞
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …☺ ️
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟☹ ️
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!😞
تک عروس گورستان!😔
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!😔
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…😔
نه… اشک و فاتحه😔
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی😔
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…😔
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…😔
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!😔
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..!😔
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…😔
اما… تـوآرام بخواب…😔 💛
۲.۸k
۱۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.