پری دریایی پارت اول
پری دریایی پارت اول
سلام اسم من فلورا ست
من یک پری دریاییم
پدر م را در سن ۳سالگی به دست انسان ها کشته شد پدر
من پادشاه شهر ملودریم
بود وبعد از فوت پدرم مادرم هم جای پادشاه و ملکه را گرفت مثل همیشه
با جک که یک ماهی بود و تنها دوستم بود به سمت کوه آتشفشان که خاموش شده بود و اسمشم کوه جلیفیرینگ
(کم بود اسم خودم ساختم مسخره نکنید) بود رفتیم و باهم درحال بازی کردن بودیم
از زبان جانگ کوک اعظم:
امروز قرار بور به سرزمین
on-b
بریم و اونجا با چند نفر قرار داد کاری ببندیم همینطور که داشتم فکر میکردم
سوهو اومد
سوهو:قربان قربان
اجازه میدهید باد بات هارا بکشیم؟
جانگ کوک:آره بکش
(بعد از چند مین)
کم کم هوا داشت سرد میشد
و باد های پر قدرتی میومد که کشتی را به
اون طرف و آن طرف میبرد
یهو باد پر قدرتی وزید و کشتی به کوه
بزرگی بر خورد کرد و کشتی شکست
همه داخل اقیانوس افتادند و داشتند
غرق میشدند.
از زبان فلورانس
داشتیم بازی میکردیم که با صدای
شکستن چیزی ترسیدم ودیدم کشتی
شکسته و همه ی مردم داخلش درحال
غرق شدن بودند شنا کردم ورسیدم
همه ی اونها غرق شده بودند و
اونجا یک پسری بود خوشگل بود درحال
غرق شدن بود گرفتمش و بردمش سمت
ساحل نبضش را گرفتم کند میزد!
به جک گفتم وایسا تا بیام داخل اقیانوس
رفتم و دزدی وارد انباری معجون ها بود
از معجون تبدیل به انسان و...
معجونی که روش نوشته بود
برای کسانی که نبض کمی دارند
را برداشتم و بیرون از اقیانوس
رفتم و به اون پسره دادم خیلی خوشگل
بود حس گردم عاشقش شدم که جک
گفت : فلورا زود باش الان دروازه هارا میبندند
کامنت بزارید تا سناریو ویدیویی بزارم
سلام اسم من فلورا ست
من یک پری دریاییم
پدر م را در سن ۳سالگی به دست انسان ها کشته شد پدر
من پادشاه شهر ملودریم
بود وبعد از فوت پدرم مادرم هم جای پادشاه و ملکه را گرفت مثل همیشه
با جک که یک ماهی بود و تنها دوستم بود به سمت کوه آتشفشان که خاموش شده بود و اسمشم کوه جلیفیرینگ
(کم بود اسم خودم ساختم مسخره نکنید) بود رفتیم و باهم درحال بازی کردن بودیم
از زبان جانگ کوک اعظم:
امروز قرار بور به سرزمین
on-b
بریم و اونجا با چند نفر قرار داد کاری ببندیم همینطور که داشتم فکر میکردم
سوهو اومد
سوهو:قربان قربان
اجازه میدهید باد بات هارا بکشیم؟
جانگ کوک:آره بکش
(بعد از چند مین)
کم کم هوا داشت سرد میشد
و باد های پر قدرتی میومد که کشتی را به
اون طرف و آن طرف میبرد
یهو باد پر قدرتی وزید و کشتی به کوه
بزرگی بر خورد کرد و کشتی شکست
همه داخل اقیانوس افتادند و داشتند
غرق میشدند.
از زبان فلورانس
داشتیم بازی میکردیم که با صدای
شکستن چیزی ترسیدم ودیدم کشتی
شکسته و همه ی مردم داخلش درحال
غرق شدن بودند شنا کردم ورسیدم
همه ی اونها غرق شده بودند و
اونجا یک پسری بود خوشگل بود درحال
غرق شدن بود گرفتمش و بردمش سمت
ساحل نبضش را گرفتم کند میزد!
به جک گفتم وایسا تا بیام داخل اقیانوس
رفتم و دزدی وارد انباری معجون ها بود
از معجون تبدیل به انسان و...
معجونی که روش نوشته بود
برای کسانی که نبض کمی دارند
را برداشتم و بیرون از اقیانوس
رفتم و به اون پسره دادم خیلی خوشگل
بود حس گردم عاشقش شدم که جک
گفت : فلورا زود باش الان دروازه هارا میبندند
کامنت بزارید تا سناریو ویدیویی بزارم
۴.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.