فیک(??Why you)پارت(51)
ا/ت:بیونگ هو.حالت فکر*
انگار قبلا این اسمو شنیدم خیلی آشناست....*
از فکر دراومدن*
ا/ت:هو
خدمتکار هو:بله بانوی من
ا/ت:میتونی بری تا.........
تا میخواستم حرفمو کامل کنم یکی با طرف داشت به سمت ما میومد ....خیلی نگران و ترسیده بود*
هیول:خدمتکار هوووووووووووووو!
خدمتکار هو:؟؟!تعجب*
رسید سمت ما که سرشو انداخت پایین داشت نفش نفس می زد
هیول:خدمتکار.....
سرشو بند کرد که منو دید*
هیول:با......با.........بانوی مننننننننننننننننننننننننن
خیلی خیلی تعجب زده شده بود.....یکمی دیگه میگذشت قشنگ سکته پنجمیم می زد ...
آخ ولی گوشم کر شد....خیلی صداش بلنده!*
خدمتکار هو:هیول یکمی یواش تر نمی بینی گوشه بانو درد گرفت!
هیول:بب...بخشید بانوی من .تعظیم کرد و ترسیده بود*
ا/ت:چرا ازم پیرسی؟؟؟
هیول: با....بانو
خدمتکار هو:بانوی من شما تازه بهوش اومدین بهتره کمی استراحت کنین
هیول:نه بانوی من
خدمتکار هو:چی؟
هیول:بانوی من الان وقت استراحت نیست!
خدمتکار هو:داری چی میگی هیول !دیونه شدی!؟
هیول:خدمتکار هو سر قضیه فوت بانو....
ا/ت:نگاه*
هیدل:ک..ه که خداروشکر هنوز زنده هستن امپراطور و وزرا خانواده اونها برای ادای احترام قراره بیان !
خدمتکار هو:چی!
هیول:بانو اگه سوتفاهم بشه که برای گول زدن همچین شایعه ای رو پخش کردن صدرصد برای کشور بد میشه!
خدمتکار هو:وای خدای من!
ویو ا/ت*
همینطور که داشتم بهشون نگا میکردم.....اصلا هیچی از خرفاشون نفهمیدم!اینا هم زبون منن یا من اسکلم که نمیفهمم!*
خدمتکار هو:حالا چقدر وقت مونده تا برین؟؟
هیول:حدود ۲ روز...از چندروز پیش توی راه هستن.
خدمتکار هو:یه لحظه بیا!
هیول:باشه
ویو خدمتکار هو و هیول*
هیول:بله؟
خدمتکار هو:ببین هیول...یه چیزی میخوام بگم ولی فریاد نزن!باشه
هیول:بستگی به نوع حرفتون داره.
خدمتکار هو:هیول!
هیول:باشه
خدمتکار هو:ببین....بانو یکمی چیز شدن....
هیول:چی شدن؟؟؟
خدمتکار هو:چیز
هیول:چی؟؟
خدمتکار هو:بابا چیز شدن!چرا اینقدر احمقی تو
هیول:خوب وقتی نمیگی چی شدن من کجا بفهمم!
خدمتکار هو:ای خدا....بیا جلو
هیول:بانو هو (لبخند )میخوای ببوسیم نه؟؟میدونم خیلی خوشتیپم ولی متاسفانه قصد...
خدمتکار هو یکی زد تو کله هیول*
هیول:یا کلم مگه داری روی هندونه میزی ....این سرعه ااا
خدمتکار هو:منفور بی چیز
هیول:•_•
خدمتکار هو:ببین بانو ....فراموشی گرفتن..
هیول:چیییییییییییی......اوم....ممم
هیول داشت داد میزد که خدمتکار هو جلوی دهنشو گرفت
خدمتکار هو:یکمی لال شو و!!
داشتم میگفتم بخاطره همین چیزی یادشون نمیاد
هیول:اومم.. م...مم.. ام
خدمتکار هو:چی؟
هیول اشاره کرد به ذهنش که خدمتکار هو سریع دستشو از جلوی دهن هیول برداشت*
انگار قبلا این اسمو شنیدم خیلی آشناست....*
از فکر دراومدن*
ا/ت:هو
خدمتکار هو:بله بانوی من
ا/ت:میتونی بری تا.........
تا میخواستم حرفمو کامل کنم یکی با طرف داشت به سمت ما میومد ....خیلی نگران و ترسیده بود*
هیول:خدمتکار هوووووووووووووو!
خدمتکار هو:؟؟!تعجب*
رسید سمت ما که سرشو انداخت پایین داشت نفش نفس می زد
هیول:خدمتکار.....
سرشو بند کرد که منو دید*
هیول:با......با.........بانوی مننننننننننننننننننننننننن
خیلی خیلی تعجب زده شده بود.....یکمی دیگه میگذشت قشنگ سکته پنجمیم می زد ...
آخ ولی گوشم کر شد....خیلی صداش بلنده!*
خدمتکار هو:هیول یکمی یواش تر نمی بینی گوشه بانو درد گرفت!
هیول:بب...بخشید بانوی من .تعظیم کرد و ترسیده بود*
ا/ت:چرا ازم پیرسی؟؟؟
هیول: با....بانو
خدمتکار هو:بانوی من شما تازه بهوش اومدین بهتره کمی استراحت کنین
هیول:نه بانوی من
خدمتکار هو:چی؟
هیول:بانوی من الان وقت استراحت نیست!
خدمتکار هو:داری چی میگی هیول !دیونه شدی!؟
هیول:خدمتکار هو سر قضیه فوت بانو....
ا/ت:نگاه*
هیدل:ک..ه که خداروشکر هنوز زنده هستن امپراطور و وزرا خانواده اونها برای ادای احترام قراره بیان !
خدمتکار هو:چی!
هیول:بانو اگه سوتفاهم بشه که برای گول زدن همچین شایعه ای رو پخش کردن صدرصد برای کشور بد میشه!
خدمتکار هو:وای خدای من!
ویو ا/ت*
همینطور که داشتم بهشون نگا میکردم.....اصلا هیچی از خرفاشون نفهمیدم!اینا هم زبون منن یا من اسکلم که نمیفهمم!*
خدمتکار هو:حالا چقدر وقت مونده تا برین؟؟
هیول:حدود ۲ روز...از چندروز پیش توی راه هستن.
خدمتکار هو:یه لحظه بیا!
هیول:باشه
ویو خدمتکار هو و هیول*
هیول:بله؟
خدمتکار هو:ببین هیول...یه چیزی میخوام بگم ولی فریاد نزن!باشه
هیول:بستگی به نوع حرفتون داره.
خدمتکار هو:هیول!
هیول:باشه
خدمتکار هو:ببین....بانو یکمی چیز شدن....
هیول:چی شدن؟؟؟
خدمتکار هو:چیز
هیول:چی؟؟
خدمتکار هو:بابا چیز شدن!چرا اینقدر احمقی تو
هیول:خوب وقتی نمیگی چی شدن من کجا بفهمم!
خدمتکار هو:ای خدا....بیا جلو
هیول:بانو هو (لبخند )میخوای ببوسیم نه؟؟میدونم خیلی خوشتیپم ولی متاسفانه قصد...
خدمتکار هو یکی زد تو کله هیول*
هیول:یا کلم مگه داری روی هندونه میزی ....این سرعه ااا
خدمتکار هو:منفور بی چیز
هیول:•_•
خدمتکار هو:ببین بانو ....فراموشی گرفتن..
هیول:چیییییییییییی......اوم....ممم
هیول داشت داد میزد که خدمتکار هو جلوی دهنشو گرفت
خدمتکار هو:یکمی لال شو و!!
داشتم میگفتم بخاطره همین چیزی یادشون نمیاد
هیول:اومم.. م...مم.. ام
خدمتکار هو:چی؟
هیول اشاره کرد به ذهنش که خدمتکار هو سریع دستشو از جلوی دهن هیول برداشت*
۸.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.