پارت یک عشق ونفرت
پارت یک عشق ونفرت
از زبان سیلور: وارد مدرسه شدیم وبدون درنگ رفتیم دفتر مدیر تا شماره اتاق ها رو بگیریم هر کدوم یه جا بودیم
ولی من از حرف سونیک که پرسید من گرفتمش تعجب کردم معلومه استرس داره
یعنی چش شده من رفتم تو یه اتاق در زدم و وارد شدم یه آفتاب پرس بنفش بود سلام کردیم
آفتاب پرس: اسم من اسپیو هست
من:منم سیلورم خوشبختم
اززبان سونیک:داشتم می رفتم سمت اتاق توی یه پیچ به یه نفر برخورد کردم
بلند شدم و دستم سمتش دراز کردم
من:ببخشید
اون: شما باید منو ببخشید
بعد دستم وگرفت وبلند شد
من :سلام سونیک هستم
اون:اینفییت
من: خوشبختم خدا حافظ
بعد رفتم باید بگم اسم خیلی سختی داره زبونم نمی چرخه
به اتاق ۱۰۷ رسیدم بعد از در زدن وارد شدم یه جوجه تیغی با رنگ سیاه ورگه های آبی اون جا بود
من :سلام سونیک هستم
اون:مفلیس از دیدار دوباره شما خوشحالم
من :دیدار دوبارها من شما را کجا دیدم
مفلیس:قبل از این که به زمین بخوری کنی گرفتمت
من : اون شما بودید ممنون
از زبان شدو
وارد اتاق ۱۳۸ شدم (مدرسه خیلی بزرگی هست) یه شغال سفید وسیاه داخل بود
یه زخم هم روی چشمش داشت
هیچی نگفتم وسایلم را گذاشتم روی تخت ومشغول چیدن شدم اونم انگار نه انگار که من هستم این منو عصبانی می کنه (چند دقیقه بعد در حال دعواکردن)
شدو و اینفییت
من :شغال آشغال
اینفییت:خفه شو ( بعد مدیر اومد وماجر رو درست کرد)کنار سونیک و سیلور بودم
سونیک : چطور تونستی روز اول همچین جنگجالی به پا کنی
من :اول اون شروع کرد
سونیک:با کی دعوا کردی ؟
من :با یه شغال فکر کنم اینفییت بود
سونیک تا اینو شنید رفت سمت جایی که اون شغاله بود
سیلور: وا چی شد؟
از زبان سونیک
سریع رفتم سمت اتاق شدو و در زدم اینفییت درو باز کرد
من :سلام اینفییت:سلام چی شده؟
من :اومدم بابت بی ادبی شدو معذرت بخوام لطفا ببخشیدش
اینفییت :برادرته ؟
من:بله
اینفییت:...باشه ولی واقعا برادرت اصلا شبیه هم نیستین از نظر اخلاقی ...
من:(خنده ریز )من دیگه میرم خداحافظ
( کی انتظار شو داشت ها اسکروجم امی وتیلز ...قرار بیان در قسمت بعد(دوستی))
از زبان سیلور: وارد مدرسه شدیم وبدون درنگ رفتیم دفتر مدیر تا شماره اتاق ها رو بگیریم هر کدوم یه جا بودیم
ولی من از حرف سونیک که پرسید من گرفتمش تعجب کردم معلومه استرس داره
یعنی چش شده من رفتم تو یه اتاق در زدم و وارد شدم یه آفتاب پرس بنفش بود سلام کردیم
آفتاب پرس: اسم من اسپیو هست
من:منم سیلورم خوشبختم
اززبان سونیک:داشتم می رفتم سمت اتاق توی یه پیچ به یه نفر برخورد کردم
بلند شدم و دستم سمتش دراز کردم
من:ببخشید
اون: شما باید منو ببخشید
بعد دستم وگرفت وبلند شد
من :سلام سونیک هستم
اون:اینفییت
من: خوشبختم خدا حافظ
بعد رفتم باید بگم اسم خیلی سختی داره زبونم نمی چرخه
به اتاق ۱۰۷ رسیدم بعد از در زدن وارد شدم یه جوجه تیغی با رنگ سیاه ورگه های آبی اون جا بود
من :سلام سونیک هستم
اون:مفلیس از دیدار دوباره شما خوشحالم
من :دیدار دوبارها من شما را کجا دیدم
مفلیس:قبل از این که به زمین بخوری کنی گرفتمت
من : اون شما بودید ممنون
از زبان شدو
وارد اتاق ۱۳۸ شدم (مدرسه خیلی بزرگی هست) یه شغال سفید وسیاه داخل بود
یه زخم هم روی چشمش داشت
هیچی نگفتم وسایلم را گذاشتم روی تخت ومشغول چیدن شدم اونم انگار نه انگار که من هستم این منو عصبانی می کنه (چند دقیقه بعد در حال دعواکردن)
شدو و اینفییت
من :شغال آشغال
اینفییت:خفه شو ( بعد مدیر اومد وماجر رو درست کرد)کنار سونیک و سیلور بودم
سونیک : چطور تونستی روز اول همچین جنگجالی به پا کنی
من :اول اون شروع کرد
سونیک:با کی دعوا کردی ؟
من :با یه شغال فکر کنم اینفییت بود
سونیک تا اینو شنید رفت سمت جایی که اون شغاله بود
سیلور: وا چی شد؟
از زبان سونیک
سریع رفتم سمت اتاق شدو و در زدم اینفییت درو باز کرد
من :سلام اینفییت:سلام چی شده؟
من :اومدم بابت بی ادبی شدو معذرت بخوام لطفا ببخشیدش
اینفییت :برادرته ؟
من:بله
اینفییت:...باشه ولی واقعا برادرت اصلا شبیه هم نیستین از نظر اخلاقی ...
من:(خنده ریز )من دیگه میرم خداحافظ
( کی انتظار شو داشت ها اسکروجم امی وتیلز ...قرار بیان در قسمت بعد(دوستی))
۱.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.