sleep lady
#sleep_lady
#بخواب_خانم_کوچولو
P15
با حالت خوشرویی سلام کردم
با همون خنده زیباش برگشت و به چشام زل زد
- سلام
اینکه انقدر باهام صمیمی رفتار میکرد اونم جلوی جمع یکم متعجبم کرد
- اوه راستی یادم رفت
- این داداشمه ، جی هوپ ( خب چیکارکنم سپ خیلی وایب برادرانه ایی بهم میدن 🤝)
+ لبخندی زدم و سلام کردم
- اینم دوست دوران دبیرستانمونه ، ولی برادرمون به حساب میاد ، اسمت نامجونه
لبخندی زدم
بیشتر از جفتشون این خوشحالی یونگی چشممو گرفته بود
یعنی چطور میشه تو یه شب انقدر تغییر کنه
دوباره چشمم سمت دوربینا افتاد .
یهو قرار گرفتن انگشتاش مابین انگشتام حواسمو پرت کرد نگاهش کردم که با چشمای تیلهای اش بهم خیره شده بود
لبخندی زدم صورتمو چرخوندم اون طرف
بالاخره مصاحبه تموم شد و همه رفتیم بیرون
همه رفتیم خونهٔ ما
بعد از خوردن ناهار اونجا بزرگترا رفتن خرید و ما موندیم خونه
همون لحظه به گوشیم پیامک اومد
میره پیام داده بود که دارم میام پیشت
برادرم با نامجون رفتن اتاقشون تا یکم صحبت کنن
تا اینکه صدای در اومد و خدمتکار رفت در رو باز کنه
میره وارد شد ، رفتم سمتش بغل محکمی کردمش
برگشتم رو پسرا
+ ایشون دوستم میره ست
اما همون لحظه چشمام به چشمای براق جیهوپ خورد که با دهن باز خیره به می ره شده بود
لبخندی از سر شیطنت زدم
میره هم خیلی خجالتی شده بود
دستشو کشیدم و بردمش کنار جیهوپ نشوندمش نشوندمش
بعدم چشمکی سمت شوگا زدم
با تعجب بهم نگاه کرد
چرخیدم سمتشون و خواستم سر حرفو باز کنم
راستی جیهوپ از اونجایی که تو شوگا آدمای خیلی متفاوتی هستین ، خواستم بدونم دختر مورد علاقت چه جور آدمیه
جیهوپ : راستش نظری ندارم
+ یاااا یعنی چی نظری ندارم !
میره داشت با حالت خجالتی اما کمی اخم بهم نگاه می کرد
با خودم گفتم بهتره یه ذره تنهاشون بزارم
دوباره لبخندی از سر شیطنت کشیدم
+ هی یونگی یدیقه میایی کارت دارم
و بعد دستشو گرفتم و با هم رفتیم سمت اتاق
- امروز چقدر سر حالیا
با حالت کیوتی سرمو چرخوندم سمتش و لبخندی کیوتی زدم
+ نگاشون کن
- چیو
+ جیهوپ و میره رو ببین ، دارن باهم حرف میزنن ، شرط میبندم تهش به عشق و عاشقی ختم میشه ها
دستشو گذاشت روی کمرم ، دوباره چرخیدم و بهش نگاه کردم
- راستش بنظرم درست میگی ، برق توی چشمای هوپ خیلی تابلو بود
لبخندی زدم و بهش تکیه کردم و مشغول دید زدن هوپی و میره شدم
دستشو از پشت کمرم کشید و روی شکمم گرفت و به خودش چسبوندم
- فقط من یه چیزیو نمیفهمم
+ چیو
- چطور امروز اینقدر باهام صمیمی هستی ، تا دیروز منو میدیدی آب میشدی
+ یااا یعنی اینقدر تابلو بودم ..
- تک خنده ایی کرد ، چرا اینقدر کیوتی تو
#بخواب_خانم_کوچولو
P15
با حالت خوشرویی سلام کردم
با همون خنده زیباش برگشت و به چشام زل زد
- سلام
اینکه انقدر باهام صمیمی رفتار میکرد اونم جلوی جمع یکم متعجبم کرد
- اوه راستی یادم رفت
- این داداشمه ، جی هوپ ( خب چیکارکنم سپ خیلی وایب برادرانه ایی بهم میدن 🤝)
+ لبخندی زدم و سلام کردم
- اینم دوست دوران دبیرستانمونه ، ولی برادرمون به حساب میاد ، اسمت نامجونه
لبخندی زدم
بیشتر از جفتشون این خوشحالی یونگی چشممو گرفته بود
یعنی چطور میشه تو یه شب انقدر تغییر کنه
دوباره چشمم سمت دوربینا افتاد .
یهو قرار گرفتن انگشتاش مابین انگشتام حواسمو پرت کرد نگاهش کردم که با چشمای تیلهای اش بهم خیره شده بود
لبخندی زدم صورتمو چرخوندم اون طرف
بالاخره مصاحبه تموم شد و همه رفتیم بیرون
همه رفتیم خونهٔ ما
بعد از خوردن ناهار اونجا بزرگترا رفتن خرید و ما موندیم خونه
همون لحظه به گوشیم پیامک اومد
میره پیام داده بود که دارم میام پیشت
برادرم با نامجون رفتن اتاقشون تا یکم صحبت کنن
تا اینکه صدای در اومد و خدمتکار رفت در رو باز کنه
میره وارد شد ، رفتم سمتش بغل محکمی کردمش
برگشتم رو پسرا
+ ایشون دوستم میره ست
اما همون لحظه چشمام به چشمای براق جیهوپ خورد که با دهن باز خیره به می ره شده بود
لبخندی از سر شیطنت زدم
میره هم خیلی خجالتی شده بود
دستشو کشیدم و بردمش کنار جیهوپ نشوندمش نشوندمش
بعدم چشمکی سمت شوگا زدم
با تعجب بهم نگاه کرد
چرخیدم سمتشون و خواستم سر حرفو باز کنم
راستی جیهوپ از اونجایی که تو شوگا آدمای خیلی متفاوتی هستین ، خواستم بدونم دختر مورد علاقت چه جور آدمیه
جیهوپ : راستش نظری ندارم
+ یاااا یعنی چی نظری ندارم !
میره داشت با حالت خجالتی اما کمی اخم بهم نگاه می کرد
با خودم گفتم بهتره یه ذره تنهاشون بزارم
دوباره لبخندی از سر شیطنت کشیدم
+ هی یونگی یدیقه میایی کارت دارم
و بعد دستشو گرفتم و با هم رفتیم سمت اتاق
- امروز چقدر سر حالیا
با حالت کیوتی سرمو چرخوندم سمتش و لبخندی کیوتی زدم
+ نگاشون کن
- چیو
+ جیهوپ و میره رو ببین ، دارن باهم حرف میزنن ، شرط میبندم تهش به عشق و عاشقی ختم میشه ها
دستشو گذاشت روی کمرم ، دوباره چرخیدم و بهش نگاه کردم
- راستش بنظرم درست میگی ، برق توی چشمای هوپ خیلی تابلو بود
لبخندی زدم و بهش تکیه کردم و مشغول دید زدن هوپی و میره شدم
دستشو از پشت کمرم کشید و روی شکمم گرفت و به خودش چسبوندم
- فقط من یه چیزیو نمیفهمم
+ چیو
- چطور امروز اینقدر باهام صمیمی هستی ، تا دیروز منو میدیدی آب میشدی
+ یااا یعنی اینقدر تابلو بودم ..
- تک خنده ایی کرد ، چرا اینقدر کیوتی تو
۱.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.