عشق فراموش شده پارت 56
میله اهنی برداشتم گذاشتم داغ بشه
هانا: برای بار اخر میپرسم چوی کجاس؟
کانگ مین: نمیدونم(گریه)
ی نگا ب میله انداختم
هانا: خب اینم داغ شد
برداشتمش گذاشتمش رو لب پایینیش
چون میله رو لبش بود نمیتونست حرف بزنه و همش داد میزدو گریه میکرد
میله رو از رو لبش برداشتم
انداخدم اونور
هانا: دلم میخواد صورتتو خط خطی کنم
دیگه حتی نای حرف زدن و داد زدنم نداش
ی چاقوی نازک برداشتم رفتم سمتش کل صورتشو خط خطی کردم بعدم نمکو برداشتم پاشیدم رو صورتش
کانگ مین: بسهههه(گریه)
تا حالا تجربش نکردم ولی بنظرم درد داره واسه همین وقتی ی چیزی ب کسی میگی که خیلی ناراحتش میکنه میگه نمک رو زخمم نپاش
3ساعت بعد
انقد شکنجش دادیم مرد
مام از اتاق شکنجه اومدیم بیرون
شوگا: لعنتی حرف نزد
هانا: ولی خیلی حال داد، خدایی خونش خوشمزه بود
شوگا: بخدا از منم بدتری تو خیلی که نخوردی
هانا: چی؟
شوگا: خون
هانا: ها.... ن. ن بابا
شوگا: باشه بریم داخل خونه دوش بگیریم دیگه داره از بوی خون حالم بد میشه
هانا: منم بریم
رفتیم خونه ی راس هر کدوم رفتیم سمت اتاقامون
بعد1ساعت از حموم درومدم لباس پوشیدم حوصله ی مو خشک کردن نداشتم خیلی گرسنم بود رفتم پایین دیدم بابابزرگ و بابا و عموم نشستن
منم رفتم نشستم پیششون
مینهو:عزیزم خوبی
هانا: ارع خوبم، راستی اون بارو مرد ولی یه کلمه حرف نزد
جون وو: مرد؟
هانا: ازبس شکنجش دادیم و در اخرم خونشو یکوچولو خوردیم به دیدار ابدی پیوست
چان: من میدونم اون یکم شما چقده
هانا: هیونگ باور کن یکم خوردیم
هیونجین: حالاکه مرده همه چیش میرسه به چوی و کشتن ما واسش اسون تر میشه
هانا: ن چقد بگم چوی هنو جرعتشو نداره
مینهو: اگه داش چی؟
هانا: ندارع
2ماه بعد
تو این2ماه خبری از چوی نشد و الانم عروسی چان و یوناعه کلی بادیگارد گذاشتم دم در چون مطمئنم چوی امشب حتما ی گوهی میخوره
وسطای عروسی صدای تیر اندازی اومد حدسم درس بود چوی میخواد ی کاری کنه جیغ و داد مهمونا رف هوا سریع تفنگمو که پشت کمرم بود دراووردم یکی از بادیگاردا اومد پیشم
بادیگارد: رئیس بمون حمله شده(ترس)
هانا: شت
چن نفر اومدن داخل شروع کردن به تیراندازی
میزی که جلوم بودو انداختم وایسادم پشتش چن نفرشونو کشتیم ولی بازم اضافه شدن که یچیزی از پشت محکم خورد تو سرم واسه یلحظه چشام سیاهی رف و دیگه هیچی نفهمیدم
هانا: برای بار اخر میپرسم چوی کجاس؟
کانگ مین: نمیدونم(گریه)
ی نگا ب میله انداختم
هانا: خب اینم داغ شد
برداشتمش گذاشتمش رو لب پایینیش
چون میله رو لبش بود نمیتونست حرف بزنه و همش داد میزدو گریه میکرد
میله رو از رو لبش برداشتم
انداخدم اونور
هانا: دلم میخواد صورتتو خط خطی کنم
دیگه حتی نای حرف زدن و داد زدنم نداش
ی چاقوی نازک برداشتم رفتم سمتش کل صورتشو خط خطی کردم بعدم نمکو برداشتم پاشیدم رو صورتش
کانگ مین: بسهههه(گریه)
تا حالا تجربش نکردم ولی بنظرم درد داره واسه همین وقتی ی چیزی ب کسی میگی که خیلی ناراحتش میکنه میگه نمک رو زخمم نپاش
3ساعت بعد
انقد شکنجش دادیم مرد
مام از اتاق شکنجه اومدیم بیرون
شوگا: لعنتی حرف نزد
هانا: ولی خیلی حال داد، خدایی خونش خوشمزه بود
شوگا: بخدا از منم بدتری تو خیلی که نخوردی
هانا: چی؟
شوگا: خون
هانا: ها.... ن. ن بابا
شوگا: باشه بریم داخل خونه دوش بگیریم دیگه داره از بوی خون حالم بد میشه
هانا: منم بریم
رفتیم خونه ی راس هر کدوم رفتیم سمت اتاقامون
بعد1ساعت از حموم درومدم لباس پوشیدم حوصله ی مو خشک کردن نداشتم خیلی گرسنم بود رفتم پایین دیدم بابابزرگ و بابا و عموم نشستن
منم رفتم نشستم پیششون
مینهو:عزیزم خوبی
هانا: ارع خوبم، راستی اون بارو مرد ولی یه کلمه حرف نزد
جون وو: مرد؟
هانا: ازبس شکنجش دادیم و در اخرم خونشو یکوچولو خوردیم به دیدار ابدی پیوست
چان: من میدونم اون یکم شما چقده
هانا: هیونگ باور کن یکم خوردیم
هیونجین: حالاکه مرده همه چیش میرسه به چوی و کشتن ما واسش اسون تر میشه
هانا: ن چقد بگم چوی هنو جرعتشو نداره
مینهو: اگه داش چی؟
هانا: ندارع
2ماه بعد
تو این2ماه خبری از چوی نشد و الانم عروسی چان و یوناعه کلی بادیگارد گذاشتم دم در چون مطمئنم چوی امشب حتما ی گوهی میخوره
وسطای عروسی صدای تیر اندازی اومد حدسم درس بود چوی میخواد ی کاری کنه جیغ و داد مهمونا رف هوا سریع تفنگمو که پشت کمرم بود دراووردم یکی از بادیگاردا اومد پیشم
بادیگارد: رئیس بمون حمله شده(ترس)
هانا: شت
چن نفر اومدن داخل شروع کردن به تیراندازی
میزی که جلوم بودو انداختم وایسادم پشتش چن نفرشونو کشتیم ولی بازم اضافه شدن که یچیزی از پشت محکم خورد تو سرم واسه یلحظه چشام سیاهی رف و دیگه هیچی نفهمیدم
۱۲.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.