پارت²
جیوو داشت رانندگی میکرد و من هم بیرون رو نگاه میکردم و هوا تقریبا تاریک بود
خب آمریک چطور بود؟!باحال بود؟!دوستی پیدا کردی اصن؟!
ن من کاملا تنها بود و مزخرف ترین تجربه بود.
خواهرم یکی زد به شونه م و خندید ...
خوبه حداقل برای یه سال بود
پدر و مادرم خواستن که یک سال بیرون از خونه باشن پس منو فرستادن آمریکا و منم جز بیرون رفتن برای گرفتن غذا کار دیگه ای نکردم
مامان و بابا خونه ان؟!
اره مطمئنم
به خواهرم نگا کردم و هیم کشیدم
جیوو تو دوست پسر داری؟!
ع کجا فهمیدی
گردنت!
تو آیینه نگا کرد و شوک شد
فاک!لوازم آرایش داری؟!
فک کنم
کیف رو بیرون آوردم و کمی گردنش رو با آرایش پوشوندم
و تو خیلی خوبی اونیییی
دیگه اینو نگو
با بی حوصلگی به بیرون نگا میکنم و بعد که به خانه میرسیم چمدانم رو برمیدارم و در خونه رو باز میکنم و مامان بابام کانفتی میریزن رو سرم(کانفتی اون کاغذ رنگی هایی که تو جشن تولد میترکونن)
خوش اومدیییییی
میخندم و به آرومی چمدانم را ول میکنم و به سمت مامان بابام می رم و اونارو بغل میکنم
ممنون مامان بابا
بشین بذار برات کمی کیک بیارم
مامانم منو به سمت میز میکشه و پیش جیوو میشینیم و کلی باهم حرف میزنیم
جیئو (میتونید به جای ا/ت بگیرید) اونجا چطوری بود؟!
هیچ کاری نکردم و واقعا بی فایده بود و دیگه منو نفرست اونجا
اون میخنده و منم میخندم
حرف زدن بسه بیاین غذارو بخوریم
فردا میری مدرسه سه بوم؟!
فردا؟!ولی جت لگ چی؟!(جت لگ علائم پروازعه مثل اختلاف خواب و خستگی و کلی چیز میز)
برو بخواب فردا روز طولانی داری
و منو به طبقه بالا هل میده
jiwoo's driving the car and i look outside my window,
it's almost dark.
"how was it in the states, was it cool? did you make any friends?"
"no i was alone and i didn't make friends. worst experience ever-10/10."
my sister pats my shoulder and laughs,
"good thing it was only for a year."
my parents last year wanted me to go outdoors so they sent me to the states for a year, i didn't even do anything other than go outside to get food and stuff.
"is mom and dad gonna be home?"
"yeah i'm pretty sure."
i look to my sister's face and gasp,
"jiwoo do you have a boyfriend?!"
she looks at me in shock,
"how did you know?"
"your neck."
she looks in the mirror and analyzes her neck,
"fuckfuckfuckfuc- do you have any makeup?"
"um yeah i guess?"
i look through my bag and fine a small amount of makeup and quickly pats some on
to jiwoo's neck,
"your so gross unnie!!" i mimic
"never say that again."
i exhaustingly make my way to the house clutching onto my suitcase. i open the door and see my mom and dad throw confetti into the air.
"WELCOME BACKKK!"
i giggle and gently drop my suitcase and walk over to my parents and hug them,
"aw thank you mom, dad."
"sit down let's cut you some cake."
my mom drags me to the table and i sit down next to jiwoo and we all talk.
"ji-eun how was it there?"
"i didn't do anything dad, it was useless really, never send me back."
he puts a thumbs down and i laugh,
"enough talking let's eat." my mom sets the plates down.
"tomorrow your going to se-bum high school."
"tomorrow?
but jetlag?"
"go to sleep then you have a long day tomorrow." mom
pushes me upstairs.
خب آمریک چطور بود؟!باحال بود؟!دوستی پیدا کردی اصن؟!
ن من کاملا تنها بود و مزخرف ترین تجربه بود.
خواهرم یکی زد به شونه م و خندید ...
خوبه حداقل برای یه سال بود
پدر و مادرم خواستن که یک سال بیرون از خونه باشن پس منو فرستادن آمریکا و منم جز بیرون رفتن برای گرفتن غذا کار دیگه ای نکردم
مامان و بابا خونه ان؟!
اره مطمئنم
به خواهرم نگا کردم و هیم کشیدم
جیوو تو دوست پسر داری؟!
ع کجا فهمیدی
گردنت!
تو آیینه نگا کرد و شوک شد
فاک!لوازم آرایش داری؟!
فک کنم
کیف رو بیرون آوردم و کمی گردنش رو با آرایش پوشوندم
و تو خیلی خوبی اونیییی
دیگه اینو نگو
با بی حوصلگی به بیرون نگا میکنم و بعد که به خانه میرسیم چمدانم رو برمیدارم و در خونه رو باز میکنم و مامان بابام کانفتی میریزن رو سرم(کانفتی اون کاغذ رنگی هایی که تو جشن تولد میترکونن)
خوش اومدیییییی
میخندم و به آرومی چمدانم را ول میکنم و به سمت مامان بابام می رم و اونارو بغل میکنم
ممنون مامان بابا
بشین بذار برات کمی کیک بیارم
مامانم منو به سمت میز میکشه و پیش جیوو میشینیم و کلی باهم حرف میزنیم
جیئو (میتونید به جای ا/ت بگیرید) اونجا چطوری بود؟!
هیچ کاری نکردم و واقعا بی فایده بود و دیگه منو نفرست اونجا
اون میخنده و منم میخندم
حرف زدن بسه بیاین غذارو بخوریم
فردا میری مدرسه سه بوم؟!
فردا؟!ولی جت لگ چی؟!(جت لگ علائم پروازعه مثل اختلاف خواب و خستگی و کلی چیز میز)
برو بخواب فردا روز طولانی داری
و منو به طبقه بالا هل میده
jiwoo's driving the car and i look outside my window,
it's almost dark.
"how was it in the states, was it cool? did you make any friends?"
"no i was alone and i didn't make friends. worst experience ever-10/10."
my sister pats my shoulder and laughs,
"good thing it was only for a year."
my parents last year wanted me to go outdoors so they sent me to the states for a year, i didn't even do anything other than go outside to get food and stuff.
"is mom and dad gonna be home?"
"yeah i'm pretty sure."
i look to my sister's face and gasp,
"jiwoo do you have a boyfriend?!"
she looks at me in shock,
"how did you know?"
"your neck."
she looks in the mirror and analyzes her neck,
"fuckfuckfuckfuc- do you have any makeup?"
"um yeah i guess?"
i look through my bag and fine a small amount of makeup and quickly pats some on
to jiwoo's neck,
"your so gross unnie!!" i mimic
"never say that again."
i exhaustingly make my way to the house clutching onto my suitcase. i open the door and see my mom and dad throw confetti into the air.
"WELCOME BACKKK!"
i giggle and gently drop my suitcase and walk over to my parents and hug them,
"aw thank you mom, dad."
"sit down let's cut you some cake."
my mom drags me to the table and i sit down next to jiwoo and we all talk.
"ji-eun how was it there?"
"i didn't do anything dad, it was useless really, never send me back."
he puts a thumbs down and i laugh,
"enough talking let's eat." my mom sets the plates down.
"tomorrow your going to se-bum high school."
"tomorrow?
but jetlag?"
"go to sleep then you have a long day tomorrow." mom
pushes me upstairs.
۵.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.