عاشق خدمتکارم شدم پارت ۱۷ فصل دوم
*نیم ساعت بعد*
به سالن رسیدیم همه ی مهمون ها بودن......به خاطر تاخیری که داشتیم از همه عذر خواهی کردیم....
داشتم دنبال جونگ کوک میگشتم که دیدم داره با مدیر شرکت....... صحبت میکنه......
داخل اون کت و شلوار خیلی خوشتیپ شده بود......
آه ا/ت به خودت بیا......مگه قرار نشد که دیگه بهش فکر نکنی.....خودتو جمو جور کن دختر........ تو همین فکرا بودم که مینا بلند گفت......
مینا : اومدددد
همه ساکت بودیم که جین وو گفت.....
جین وو : ا/ت....آبجی چی.....
نداشتیم حرفشو تمام کنه چراغارو روشن کردیمو باهم دیگه گفتیم.....
همه : تولدت مبارککککککک
جین وو : ......... ( بچم تو شکه)
بدون توجه به بقیه پریدم بغلشو گفتم......
ا/ت : تولدت مبارک دادشیییی
اونم که انگار به خودش اومده بود منو تو آغوش گرمش فشار دادو گفت......
جین وو : خیلیی ازت ممنونم آبجی خوشگلممم
بوسه ای روی گونش کاشتمو از بغلش پایین اومدم....
اون هم پیش همه رفت و ازشون تشکر کرد حتی پیش جونگ کوک هم رفت و ازش تشکر کرد......بعد از اینکار پشت میز نشوندمش و به دی جی علامت دادم تا آهنگ رو شروع کنه.....
با شروع آهنگ کلاسیک همه دست یاراشون رو گرفتن و به وسط پیست رفتن..... با چیزی که دیدم احساس کردم قلبم از درد مچاله شده....
اون....اون کوک بود که داشت وسط پیست با یه دختر میرقصید...... علاوه بر بغضی که داشتم دلم میخواست برم کله ی دوتاشونو بکنم....مشخص بود داره حرصمو در میاره.....بعد از چند دقیقه آهنگ تمام شد و سالن با صدای حرف زدن بقیه پر شده بود.....کوکو اون دختره پیش هم نشستن و مشغول صحبت کردن شدن....بغض بدی توی گلوم نشست....ولی الان وقت شکستنش نبود.....باید تحمل میکردم.....منتظر باش آقای جئون....نوبت منم میرسه..... یه کاری میکنم که دیگه حوس اینکه حرص منو در بیاری به سرت نزنه....... تو همین فکرا بودم که یهو متوجه شدم یکی پیشم نشسته......به شخص مقابلم نگاه کردم که با کای مواجه شدم بهش گفتم.....
ا/ت : سلام آقای چوی
کای : سلام بر خانم مدیر....تولد برادرتون مبارک باشه
ا/ت : خیلی ممنونم....
کای : میشه یه خواسته ازتون داشته باشم....
ا/ت : بله حتما......
کای : اگه میشه منو کای صدا کنید لطفا.....
ا/ت : باشه کای پس توهم منو ا/ت صدا بزن....
کای : حتما..... اِممم....یادته میخواستم یه چیزی بهت بگم اما نشد.....
ا/ت : آره .....
کای : خوب میشه اونجا وایسی .....
ا/ت : آممممم......باشه.....
رفتم وسط سالن وایسادم......که گفت.....
کای : لطفا همگی به من توجه کنید.....
همه ساکت شدن و چشماشون رو به کای دوختن.....کای رو به من ادامه داد......
کای : میخوام الان توی این جمع ازت یه درخواستی بکنم......
ا/ت : ......... (سکوت)
جلوم زانو زدو گفت......
کای : با من از دواج میکنی......
به معنای واقعی هنگ کرده بودم....قبل از اینکه به خودم بیام یهو.......
به سالن رسیدیم همه ی مهمون ها بودن......به خاطر تاخیری که داشتیم از همه عذر خواهی کردیم....
داشتم دنبال جونگ کوک میگشتم که دیدم داره با مدیر شرکت....... صحبت میکنه......
داخل اون کت و شلوار خیلی خوشتیپ شده بود......
آه ا/ت به خودت بیا......مگه قرار نشد که دیگه بهش فکر نکنی.....خودتو جمو جور کن دختر........ تو همین فکرا بودم که مینا بلند گفت......
مینا : اومدددد
همه ساکت بودیم که جین وو گفت.....
جین وو : ا/ت....آبجی چی.....
نداشتیم حرفشو تمام کنه چراغارو روشن کردیمو باهم دیگه گفتیم.....
همه : تولدت مبارککککککک
جین وو : ......... ( بچم تو شکه)
بدون توجه به بقیه پریدم بغلشو گفتم......
ا/ت : تولدت مبارک دادشیییی
اونم که انگار به خودش اومده بود منو تو آغوش گرمش فشار دادو گفت......
جین وو : خیلیی ازت ممنونم آبجی خوشگلممم
بوسه ای روی گونش کاشتمو از بغلش پایین اومدم....
اون هم پیش همه رفت و ازشون تشکر کرد حتی پیش جونگ کوک هم رفت و ازش تشکر کرد......بعد از اینکار پشت میز نشوندمش و به دی جی علامت دادم تا آهنگ رو شروع کنه.....
با شروع آهنگ کلاسیک همه دست یاراشون رو گرفتن و به وسط پیست رفتن..... با چیزی که دیدم احساس کردم قلبم از درد مچاله شده....
اون....اون کوک بود که داشت وسط پیست با یه دختر میرقصید...... علاوه بر بغضی که داشتم دلم میخواست برم کله ی دوتاشونو بکنم....مشخص بود داره حرصمو در میاره.....بعد از چند دقیقه آهنگ تمام شد و سالن با صدای حرف زدن بقیه پر شده بود.....کوکو اون دختره پیش هم نشستن و مشغول صحبت کردن شدن....بغض بدی توی گلوم نشست....ولی الان وقت شکستنش نبود.....باید تحمل میکردم.....منتظر باش آقای جئون....نوبت منم میرسه..... یه کاری میکنم که دیگه حوس اینکه حرص منو در بیاری به سرت نزنه....... تو همین فکرا بودم که یهو متوجه شدم یکی پیشم نشسته......به شخص مقابلم نگاه کردم که با کای مواجه شدم بهش گفتم.....
ا/ت : سلام آقای چوی
کای : سلام بر خانم مدیر....تولد برادرتون مبارک باشه
ا/ت : خیلی ممنونم....
کای : میشه یه خواسته ازتون داشته باشم....
ا/ت : بله حتما......
کای : اگه میشه منو کای صدا کنید لطفا.....
ا/ت : باشه کای پس توهم منو ا/ت صدا بزن....
کای : حتما..... اِممم....یادته میخواستم یه چیزی بهت بگم اما نشد.....
ا/ت : آره .....
کای : خوب میشه اونجا وایسی .....
ا/ت : آممممم......باشه.....
رفتم وسط سالن وایسادم......که گفت.....
کای : لطفا همگی به من توجه کنید.....
همه ساکت شدن و چشماشون رو به کای دوختن.....کای رو به من ادامه داد......
کای : میخوام الان توی این جمع ازت یه درخواستی بکنم......
ا/ت : ......... (سکوت)
جلوم زانو زدو گفت......
کای : با من از دواج میکنی......
به معنای واقعی هنگ کرده بودم....قبل از اینکه به خودم بیام یهو.......
۱۰۲.۰k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.