پارت ۱۷
پارت ۱۷
صب زود با پسرا رفتیم خرید کادو خریدیم با بچ ها رفتم دانشگاهشون رفتن سر کلاس و مهرداد هم داشت تدریس میکرد منتظر موندم کلاسش تموم شه تموم ک شد با بچ ها رفتیم توی دفتر
امیر:ستین آبجی تو در بزن
ستین:اها ن بچ ی خوبی هستین در دفتر ک میبینین تنتون میلرزه ن
در زدم
مهرداد:بفرمایید
با بچ ها وارد شدیم
ستین:سلام استاد
مهرداد:سلام اینجا چیکارمیکنین بچ ها
کادو رو گذاشتم روی میزش بچ ها پشت سر من گذاشتن یکی یکی
ستین:قابلتونو ندارع قدم نو رسیده ام مبارک
مهرداد:خیلی ممنون چرا زحمت کشیدین میلاد گفت؟!
رهام:ی جورایی استاد
امیر:دیروز توی کافه بودیم یهو خبر رسید نی نیتون داره دنیا
سودا:ما میخاستیم براتون کیس جور کنیم دیدیم شما زرنگ ترین(خنده)
مهرداد:امشب قراره با بچ ها بیام خاستگاری برا ستین آماده این ک
سادیا:استاد چرا ب این زودی
سودا:آماده ایم قدمتون سر چشم
چند دقیقه بعد از بچ ها خداحافظی کردم و از دانشگاه زدم بیرون رفتم سمت خونه
ویوی سودا
بعد رفتن ستین همه امون توی حیاط نشسته بودیم
سادیا:من ی جوریم نباید این ازدواج سر بگیرع
رهام:چرا عشقم
سودا:راستش منم ی دلشوره کوچیک دارم بخاطر خاهرم هیچی نگفتم
امیر:وا از دست شما دخترا سر همه چی دلشوره میگیرین البته بی خود هم نیست چیکار کنیم ستین دوستش داره هرچی بگیم ی حرفی میزنه
میلاد:چون دوستش داره باید بزارم زندگیش نابود شه
رهام:ن خب درست هم میگی ولی اینا خیلی همو میشناسن
سودا:آشنا ب دشمن بیشتر میخوره تا غریبه
امیر:وایی منم دیوونه کردین شماها حالا ببینیم شب چی میشه میلاد برادر زاده اتو نشون بده ببینم
میلاد عکس برادر زاده اشو نشون داد و همه اشون مشغول عکس دیدن بچ شدن
صب زود با پسرا رفتیم خرید کادو خریدیم با بچ ها رفتم دانشگاهشون رفتن سر کلاس و مهرداد هم داشت تدریس میکرد منتظر موندم کلاسش تموم شه تموم ک شد با بچ ها رفتیم توی دفتر
امیر:ستین آبجی تو در بزن
ستین:اها ن بچ ی خوبی هستین در دفتر ک میبینین تنتون میلرزه ن
در زدم
مهرداد:بفرمایید
با بچ ها وارد شدیم
ستین:سلام استاد
مهرداد:سلام اینجا چیکارمیکنین بچ ها
کادو رو گذاشتم روی میزش بچ ها پشت سر من گذاشتن یکی یکی
ستین:قابلتونو ندارع قدم نو رسیده ام مبارک
مهرداد:خیلی ممنون چرا زحمت کشیدین میلاد گفت؟!
رهام:ی جورایی استاد
امیر:دیروز توی کافه بودیم یهو خبر رسید نی نیتون داره دنیا
سودا:ما میخاستیم براتون کیس جور کنیم دیدیم شما زرنگ ترین(خنده)
مهرداد:امشب قراره با بچ ها بیام خاستگاری برا ستین آماده این ک
سادیا:استاد چرا ب این زودی
سودا:آماده ایم قدمتون سر چشم
چند دقیقه بعد از بچ ها خداحافظی کردم و از دانشگاه زدم بیرون رفتم سمت خونه
ویوی سودا
بعد رفتن ستین همه امون توی حیاط نشسته بودیم
سادیا:من ی جوریم نباید این ازدواج سر بگیرع
رهام:چرا عشقم
سودا:راستش منم ی دلشوره کوچیک دارم بخاطر خاهرم هیچی نگفتم
امیر:وا از دست شما دخترا سر همه چی دلشوره میگیرین البته بی خود هم نیست چیکار کنیم ستین دوستش داره هرچی بگیم ی حرفی میزنه
میلاد:چون دوستش داره باید بزارم زندگیش نابود شه
رهام:ن خب درست هم میگی ولی اینا خیلی همو میشناسن
سودا:آشنا ب دشمن بیشتر میخوره تا غریبه
امیر:وایی منم دیوونه کردین شماها حالا ببینیم شب چی میشه میلاد برادر زاده اتو نشون بده ببینم
میلاد عکس برادر زاده اشو نشون داد و همه اشون مشغول عکس دیدن بچ شدن
۲.۲k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.