پارت ۳۷
پارت ۳۷
ویو ته
که اومدم بیرون مدرسه و بچه ها شروع کردن به حرف زدن
نامجون : هی بچه ها میاید بریم بیرون؟
شوگا : بیرون؟ مثلا کجا؟!!
نامجون : کافه ای ، پارکی ، باری ، جایی
جیهوپ : من که موافقم ، حداقل یکم آروم میشم
جیمین : جیهوپ برای بار صدم برمیگرده /: ، منم مخالفتی ندارم
کوک و شوگا : ما هم هستیم
فقط مونده بودیم من و جین
جینم بعد یکم تردید و شک قبول کرد
اما من نمیخواستم برم ، یعنی مجبور بودم که نرم
پس مخالفت کردم و گفتم که نمیام
+آممم خب بچه ها من نمیام
نامجون : وا. چرا خب؟؟؟
+خ..خب کلی کار دارم آره حیح
نامجون : چه کاری داری؟ بعدشم تو که همش خونه کوکی |:
+کلی کار دارم دیگه ، در ضمن من همش خونه کوک نیستم .. دیروز آجوما کلی بهم قر زد که برگردم خونه خودم .. شما برید من دفعه بعدی میام باهاتون
نامجون : باشه
+خدافظ
و بدون منتظر موندن برای جوابشون راهم رو کج کردم و رفتم سمت خونه خودم
هعی از اونجایی که خیلی گشنم بود رفتم و واسه خودم یکم کیمچی و نودل با دوکبوکی درست کردم و خوردم
بعد نشستم جلو تلویزیون
+هعی ، حالا که آجوما نیست چیکار کنم؟
حوصله ام واقعا پوکیده بود و هیچ کاری نداشتم انجام بدم ، با اینکه اصلا دلم نمی خواست رفتم و نشستم سر تکالیفم
بعد از اون به ساعت نگا کردم ، ساعت ۵ عصر رو نشون میداد... یه فکری زد به سرم
زنگ زدم به نامجون ، اون واقعا برام مثل یه برادر و هیونگ میموند
نامجون : بله؟
+سلام نامجون شی (کیوت و کش دار)
نامجون : آه سلام تهیونگ ، خوبی؟
+هوم بدک نیستم ، کجایی هیونگ؟
نامجون : خونم ، چطور؟
+میشه بیام پیشت؟!
نامجون : چ...چرا؟ چیشده؟
+هیچی حوصله ندارم ، بیام؟
نامجون : تو که میگفتی کلی کار دارم ، حالا چیشده؟
+ آیش هیونگ میدونم سر کوفت نزن ، میام توضیح میدم .. فقط آدرس رو بفرست
نامجون : باشه بچه ، خدافظ
+ خدافظظظظ
سریع پاشدم حاضر شدم
یه شلوار اسپرت مشکی و یه هودیه مشکی پوشیدم و گوشیم و برداشتم و رفتم بیرون
سوار ماشین شدم و آدرسی که هیونگ داده بود رو زدم
بعد ۲۰ مین رسیدم و زنگ در رو زدم
نامجون : آهههه سلام تهیونگ شی
+سلام هیونگگگگگ
نامجون : بیا تو
رفتم تو و نشستم ، نامجون هم با یه سینی نسکافه و کیک اومد
نامجون : خب حالا تعریف کن چیشده؟
+آههه هیچی هیونگ
نامجون : گفتی میام و برات توضیح میدم ، پس یه چی شده .. چرا بار رو پیچوندی؟
+هیونگ ، راستیَتِش این دو روز رفتار های کوک عجیب شده ، نمیدونم چرا وقتی آجوماش برگشت یه جوری شده
اونی که هر سری منو به زور خونه خودش نگه میداشت حالا هیچ اهمیتی نمیده ... حتی سر ظهری هم بعد مدرسه عین خیالش نبود که من دارم میرم خونه خودم . چرا پنهون کنم ازت هیونگ؟ من خیلی کوک رو دوست دارم ، و واقعا به شدتتتتتتتتتت روش حساسم
اما کوک ...
ویو ته
که اومدم بیرون مدرسه و بچه ها شروع کردن به حرف زدن
نامجون : هی بچه ها میاید بریم بیرون؟
شوگا : بیرون؟ مثلا کجا؟!!
نامجون : کافه ای ، پارکی ، باری ، جایی
جیهوپ : من که موافقم ، حداقل یکم آروم میشم
جیمین : جیهوپ برای بار صدم برمیگرده /: ، منم مخالفتی ندارم
کوک و شوگا : ما هم هستیم
فقط مونده بودیم من و جین
جینم بعد یکم تردید و شک قبول کرد
اما من نمیخواستم برم ، یعنی مجبور بودم که نرم
پس مخالفت کردم و گفتم که نمیام
+آممم خب بچه ها من نمیام
نامجون : وا. چرا خب؟؟؟
+خ..خب کلی کار دارم آره حیح
نامجون : چه کاری داری؟ بعدشم تو که همش خونه کوکی |:
+کلی کار دارم دیگه ، در ضمن من همش خونه کوک نیستم .. دیروز آجوما کلی بهم قر زد که برگردم خونه خودم .. شما برید من دفعه بعدی میام باهاتون
نامجون : باشه
+خدافظ
و بدون منتظر موندن برای جوابشون راهم رو کج کردم و رفتم سمت خونه خودم
هعی از اونجایی که خیلی گشنم بود رفتم و واسه خودم یکم کیمچی و نودل با دوکبوکی درست کردم و خوردم
بعد نشستم جلو تلویزیون
+هعی ، حالا که آجوما نیست چیکار کنم؟
حوصله ام واقعا پوکیده بود و هیچ کاری نداشتم انجام بدم ، با اینکه اصلا دلم نمی خواست رفتم و نشستم سر تکالیفم
بعد از اون به ساعت نگا کردم ، ساعت ۵ عصر رو نشون میداد... یه فکری زد به سرم
زنگ زدم به نامجون ، اون واقعا برام مثل یه برادر و هیونگ میموند
نامجون : بله؟
+سلام نامجون شی (کیوت و کش دار)
نامجون : آه سلام تهیونگ ، خوبی؟
+هوم بدک نیستم ، کجایی هیونگ؟
نامجون : خونم ، چطور؟
+میشه بیام پیشت؟!
نامجون : چ...چرا؟ چیشده؟
+هیچی حوصله ندارم ، بیام؟
نامجون : تو که میگفتی کلی کار دارم ، حالا چیشده؟
+ آیش هیونگ میدونم سر کوفت نزن ، میام توضیح میدم .. فقط آدرس رو بفرست
نامجون : باشه بچه ، خدافظ
+ خدافظظظظ
سریع پاشدم حاضر شدم
یه شلوار اسپرت مشکی و یه هودیه مشکی پوشیدم و گوشیم و برداشتم و رفتم بیرون
سوار ماشین شدم و آدرسی که هیونگ داده بود رو زدم
بعد ۲۰ مین رسیدم و زنگ در رو زدم
نامجون : آهههه سلام تهیونگ شی
+سلام هیونگگگگگ
نامجون : بیا تو
رفتم تو و نشستم ، نامجون هم با یه سینی نسکافه و کیک اومد
نامجون : خب حالا تعریف کن چیشده؟
+آههه هیچی هیونگ
نامجون : گفتی میام و برات توضیح میدم ، پس یه چی شده .. چرا بار رو پیچوندی؟
+هیونگ ، راستیَتِش این دو روز رفتار های کوک عجیب شده ، نمیدونم چرا وقتی آجوماش برگشت یه جوری شده
اونی که هر سری منو به زور خونه خودش نگه میداشت حالا هیچ اهمیتی نمیده ... حتی سر ظهری هم بعد مدرسه عین خیالش نبود که من دارم میرم خونه خودم . چرا پنهون کنم ازت هیونگ؟ من خیلی کوک رو دوست دارم ، و واقعا به شدتتتتتتتتتت روش حساسم
اما کوک ...
۱.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.