سکه ی طلایی پارت 14
وقتی همه چیز رو به یاد آوردم. از بغلش جدا شدم. و با شرمندگی زیاد سرم رو پایین انداختم و ازش عذرخواهی کردم....
لی چان : هه هههههه واقعا فک کردی عذرخواهیت رو قبول کردم؟...... من تا لب مرگ رفتم چون تورو از دست داده بودم..... تو باید اون موقع که قلبم مریض بود میومدی ازم عذر خواهی میکردی نه الان بعد از 4 سال... من خیلی ساده بودم که گول قیافه ی تورو خوردم...
ا/ت: تو قلبت مریض بود؟... چرا چیزی نگفتی...
لی چان : آره قلبم مشکل داشت چون نمیخواستم تو بفهمی برا همین مخفیش کردم هیچی خبر نداشت فقط خودم میدونستم... پس چرا موقع ای که تصادف کردیم من یک ماه تحت درمان بودم چون قلبم آسیبش بیشتر شده بود...
ا/ت: من نمیدونستم.....
( در آن سوی در تهیونگ گوش به حرف وایستاده بود)
تهیونگ : واییییییییییی داستان عشق و عاشقیه اما ژانرش چیه؟ ها عاشقانه غمگین حالا ببینم چی میگن...
لی چان : من الان شهرت بازیگری دارم پس نیازی به عشق تو ندارم...
تهیونگ : اوهو اوهو داره هیجانی میشه معمولا توی این صحنه ها دخترا گریه میکنن...
در همین حال ا/ت گریه می کند...
تهیونگ : دیدی گفتم واو ادامش پسره میگه برو و دیگه بر نگرد...
لی چان : حالا برو و دیگه بر نگرد
تهیونگ : وات فاک همون شد... خب دیگه تموم شد یونتان! یونتان برو غذاتو بخور...
(از زبون تهیونگ)
رفتم توی کمد لباسام. یک کت نسکافه ای بلند و یک لباس سفید با شلوار پارچه ای نسکافه ای برداشتم و پوشیدم کفش های کالجم رو برداشتم و اونو هم پام کردم... موهامو خوشگل کردم. ادکلن زدم. قرار بود برای عکس برداری برم. وقتی در خونم رو باز کردم که برم بیرون ا/ت رو کنار آسانسور دیدم. اون نشسته بود و سرش تو پاش بود....
تهیونگ : این کیه دیگه؟ ببخشید خانم مشکلی پیش اومده؟... ا/ت!؟...
اون منو بغل کرد و زد زیر گریه....
تهیونگ : میشه ولم کنی؟.چرا نرفتی؟
ا/ت: تو اگه عشق اولت رو ببینی و جلوش شرمنده شی گریه نمیکنی؟
تهیونگ : آه پس تو و دوست پسر سابقت بودین.. اتفاقی حرفاتون روشنیدم.. ببخش اما من نمیتونم تورو درست درک کنم.. چون من دوست دخترم بهم خیانت کرد... اما میدونم چه حسی داره...
ا/ت: چهار سال تمام داشتم حسرت اینو میخوردم که نتو نستم رویا هامو باهاش بسازم.... اما حالا اون اینجوری باهام رفتار کرد.. میخوام دوباره مثل دوران دبیرستان مهربون باشه با همه صمیمی باشه اون یه هیولا با خشم تمام شده....
لی چان : هه هههههه واقعا فک کردی عذرخواهیت رو قبول کردم؟...... من تا لب مرگ رفتم چون تورو از دست داده بودم..... تو باید اون موقع که قلبم مریض بود میومدی ازم عذر خواهی میکردی نه الان بعد از 4 سال... من خیلی ساده بودم که گول قیافه ی تورو خوردم...
ا/ت: تو قلبت مریض بود؟... چرا چیزی نگفتی...
لی چان : آره قلبم مشکل داشت چون نمیخواستم تو بفهمی برا همین مخفیش کردم هیچی خبر نداشت فقط خودم میدونستم... پس چرا موقع ای که تصادف کردیم من یک ماه تحت درمان بودم چون قلبم آسیبش بیشتر شده بود...
ا/ت: من نمیدونستم.....
( در آن سوی در تهیونگ گوش به حرف وایستاده بود)
تهیونگ : واییییییییییی داستان عشق و عاشقیه اما ژانرش چیه؟ ها عاشقانه غمگین حالا ببینم چی میگن...
لی چان : من الان شهرت بازیگری دارم پس نیازی به عشق تو ندارم...
تهیونگ : اوهو اوهو داره هیجانی میشه معمولا توی این صحنه ها دخترا گریه میکنن...
در همین حال ا/ت گریه می کند...
تهیونگ : دیدی گفتم واو ادامش پسره میگه برو و دیگه بر نگرد...
لی چان : حالا برو و دیگه بر نگرد
تهیونگ : وات فاک همون شد... خب دیگه تموم شد یونتان! یونتان برو غذاتو بخور...
(از زبون تهیونگ)
رفتم توی کمد لباسام. یک کت نسکافه ای بلند و یک لباس سفید با شلوار پارچه ای نسکافه ای برداشتم و پوشیدم کفش های کالجم رو برداشتم و اونو هم پام کردم... موهامو خوشگل کردم. ادکلن زدم. قرار بود برای عکس برداری برم. وقتی در خونم رو باز کردم که برم بیرون ا/ت رو کنار آسانسور دیدم. اون نشسته بود و سرش تو پاش بود....
تهیونگ : این کیه دیگه؟ ببخشید خانم مشکلی پیش اومده؟... ا/ت!؟...
اون منو بغل کرد و زد زیر گریه....
تهیونگ : میشه ولم کنی؟.چرا نرفتی؟
ا/ت: تو اگه عشق اولت رو ببینی و جلوش شرمنده شی گریه نمیکنی؟
تهیونگ : آه پس تو و دوست پسر سابقت بودین.. اتفاقی حرفاتون روشنیدم.. ببخش اما من نمیتونم تورو درست درک کنم.. چون من دوست دخترم بهم خیانت کرد... اما میدونم چه حسی داره...
ا/ت: چهار سال تمام داشتم حسرت اینو میخوردم که نتو نستم رویا هامو باهاش بسازم.... اما حالا اون اینجوری باهام رفتار کرد.. میخوام دوباره مثل دوران دبیرستان مهربون باشه با همه صمیمی باشه اون یه هیولا با خشم تمام شده....
۲.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.