تک پارتی
(وقتی مشکل قلبی داری و...)
توی اتاق تنگ و تاریک خودتو حبس کرده بودی نمیخواستی تنها دلیل زندگیت بخاطر تو افسردگی بگیره بخاطر همین چیزی بهش نگفتی و اون نمیدونست دو روز تمام چیزی نخورده بوی فیلیکس برای کنسرتش به کشور دیگه ای رفته بود و تو تنها مونده بودی و بار ها سعی کردی خودکشی کنی ولی جواب نداد. بخاطر فیلیکس دوم آوردی زنگ خونه به صدا در اومد تعجب کردی چون هیچکس از رابطه ی شما دو تا خبر نداشت و همین برات عجیب بود به سختی پاشدی نفست برای یک لحظه گرفت و به سختی به سمت در رفتی انتظار نداشتی فیلیکس رو ببینی و همین برات باعث تعجب شده بود فیلیکس به شدت نگرانت بود و بعد از اینکه از چانگبین برادرات شنید مشکل قلبی داری سریعن یک بلیط برای کره گرفت و اومد پیشت
لیکسی :چرا بهم نگفتی
آت با بی حالی جواب داد
آت :چیو
لیکسی :چرا بهم نگفتی
گریه ی فیلیکس شدت گرفته بود و تو هم تعجب کردی تو توی بچگی پدر مادرت رو از دست دادی و فقط چانگبین برات مون ه بود بغلش کردی و گفتی
آت :نمیخواستم نگرانت کنم
لیکسی :......
آت :میشه توی بغلت گریه کنم
فیلیکس تو رو توی بغلش کشید و گفت
فیلیکس :تا میتونی خودت رو خالی کن عشقم
آت حدود ۱ساعت در حال گریه کردن بود و واقعا خسته بود پس توی بغل فیلیکس به خواب رفت
فیلیکس وقتی دید آت نفساش منظم شده سرشو روی قلبت گذاشت خیالش راحت شد که حالت خوبه و گفت
لیکسی :امیدوارم تا آخرین لحظه این قلب بتپه
خوب خوب نظرتون چی بود خوب بود یا نه امشب کلی پست میزارم البته فقط فیک
توی اتاق تنگ و تاریک خودتو حبس کرده بودی نمیخواستی تنها دلیل زندگیت بخاطر تو افسردگی بگیره بخاطر همین چیزی بهش نگفتی و اون نمیدونست دو روز تمام چیزی نخورده بوی فیلیکس برای کنسرتش به کشور دیگه ای رفته بود و تو تنها مونده بودی و بار ها سعی کردی خودکشی کنی ولی جواب نداد. بخاطر فیلیکس دوم آوردی زنگ خونه به صدا در اومد تعجب کردی چون هیچکس از رابطه ی شما دو تا خبر نداشت و همین برات عجیب بود به سختی پاشدی نفست برای یک لحظه گرفت و به سختی به سمت در رفتی انتظار نداشتی فیلیکس رو ببینی و همین برات باعث تعجب شده بود فیلیکس به شدت نگرانت بود و بعد از اینکه از چانگبین برادرات شنید مشکل قلبی داری سریعن یک بلیط برای کره گرفت و اومد پیشت
لیکسی :چرا بهم نگفتی
آت با بی حالی جواب داد
آت :چیو
لیکسی :چرا بهم نگفتی
گریه ی فیلیکس شدت گرفته بود و تو هم تعجب کردی تو توی بچگی پدر مادرت رو از دست دادی و فقط چانگبین برات مون ه بود بغلش کردی و گفتی
آت :نمیخواستم نگرانت کنم
لیکسی :......
آت :میشه توی بغلت گریه کنم
فیلیکس تو رو توی بغلش کشید و گفت
فیلیکس :تا میتونی خودت رو خالی کن عشقم
آت حدود ۱ساعت در حال گریه کردن بود و واقعا خسته بود پس توی بغل فیلیکس به خواب رفت
فیلیکس وقتی دید آت نفساش منظم شده سرشو روی قلبت گذاشت خیالش راحت شد که حالت خوبه و گفت
لیکسی :امیدوارم تا آخرین لحظه این قلب بتپه
خوب خوب نظرتون چی بود خوب بود یا نه امشب کلی پست میزارم البته فقط فیک
۷.۰k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.